۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اعتماد به نفس

 

آیا همیشه آرزو می کنید که کاش می توانستید در زندگی روزانه، اندکی خطرپذیرتر ظاهر شوید؟ درست مثل نامزدتان که خیلی راحت راه می افتد و در مهمانی ها به آسانی با دیگران ارتباط صمیمانه برقرار می کند. یا شاید هم بدتان نیاید مثل همسایه ما باشید! او هر روز در حال امتحان کردن چیزهای جدید است: یوگا، چتربازی، دوچرخه سواری کوهستانی، تئاتر اجتماعی و .... البته مواردی که ذکر شد، فقط قسمتی از کارهای جدید اوست.

خوب باید گفت که ماجراجویی نیازمند اعتماد به نفس است و این امر مستقیما با طرز تفکر شما ارتباط پیدا می کند. در این قسمت چند راه بیان شده، که با اتکا به آنها میتوانید طوری بیندیشید که همزمان اعتماد به نفستان نیز افزایش پیدا کند.

1- باید دیگران شما را به رسمیت بشناسند. به راستی در چه حد برای رسیدن به این هدف تلاش می کنید؟ دفعه آینده که یک فکر محدودیت زا مانند: من هیچ وقت نمیتوانم...... به ذهنتان خطور کرد، مطابق این تکنیک عمل کنید؛ به جای اینکه بگویید من هرگز پیشرفت نخواهم کرد از جایگزین: اگر تمام تلاش خودم را برای به موفقیت رساندن این پروژه به کارگیرم، احتمالا پیشرفت از آن من خواهد بود؛ استفاده کنید.(همچنین می تواند از جمله های مثبت مشابه نیز کمک بگیرید.)

2- بدشانسی به شما روی آورده؟ سعی کنید هر گونه گله و شکایتی را تبدیل به یک پرسش کنید. گله و شکایت نمادی از شکست است و مانند مانعی، سد راه پیشرفت شما خواهد شد. اما از سوی دیگر مطرح کردن پرسش، قدرت را به دستان شما باز می گرداند و کاری می کند تا مشتاقانه به دنبال پیدا کردن راه حل بیفتید. برای مثال اگر به طور مکرر به خود می گویید: "انگار همه امروز حالشون بده" سعی کنید این جمله را پرسشی کرده و با خود تکرار کنید: "چه کار می توانم انجام دهم تا دیگران احساس خوبی پیدا کنند؟"

3- مراقب حرف زدنتان باشید، به ویژه زمانی که در حال صحبت کردن با خودتان هستید. توانایی ریسک پذیری از طریق عبرتهای شما از شکست ها نشات می گیرد. دفعه آینده که دچار لغزشی شدید، ببینید کجای حرف زدنتان اشکال داشته. آیا تا به حال اتفاق افتاده که با فحاشی خودتان را بکوبید و خار کنید: "احمق! بی مصرف! چرا همشه این کارو می کنی؟"  هر زمان که متوجه شدید در حال تحقیر شخصیت خود هستید، همان لحظه این کار را متوقف کرده و سعی کنید با یکی از دوستانتان که چنین اشتباهی را خودش تجربه نموده، صحبت کنید. چیزی شبیه به این بگویید:"هی تو تا آخرین حد توان تلاش کردی. حالا بهتر است از روی زمین بلند شوی و یک بار دیگر از نو شروع کنی، شکست خجالت آور نیست...مگر اینکه در تلاش کردن شکست بخوری."

4- قوانین شخصی خودتان را اجرا کنید. دفعه آینده که خواستید کار جدیدی را امتحان کنید، اما حسی از درون شما را از انجام آن باز می داشت، با یک سوال آنرا متوقف کنید: چرا که نه؟ اگر درونتان به شما گفت: "این اصلا کار مودبانه ای نیست" یا "مردم چی فکر می کنند؟" یا "مردم فکر می کنند من احمق هستم" شما دقیقا در حال پیروی از قوانین دیگران هستید. از کوچک کردن خود دست بردارید و راهتان را ادامه دهید. سعی کنید نواحی پر عمق را برای شنا کردن انتخاب کنید. بدترین چیزی که ممکن است برایتان پیش بیاید چیست؟ اینکه آدم کاملی نیستید؟ خوب پس با این وجود صرفا به تمام آدم های دیگر کره زمین پیوسته اید، و نتیجه آن چیست؟ ریسک کرده اید، پیروز خواهید شد و از منافع آن بهرمند می گردید. اعتماد به نفس از توانایی مقاومت شما در برابر سختی ها حاصل می شود، اگر بتوانید در بیشتر موارد در مقابل سختی ها شکست ناپذیر ظاهر شوید، آنقدر از زندگی لذت می برید که قابل بیان نخواهد بود.

5- قدر و ارزش خود را ارتقا بخشید. اگر می خواهید ماجراجو باشید، رشد کنید، و از زندگی لذت ببرید باید ذهن منتقد خود را خاموش نگه داشته و راهنمای ذاتی اعتماد به نفس را در درون خود بارور سازید. روز خود را با یک جمله اطمینان بخش شروع کنید: "من آماده ام، باهوش و زرنگم، برای هر کاری آمادگی دارم، اعتماد به نفس دارم، با لیاقت بوده و سرشار از انرژی هستم." از خودتان طوری تعریف کنید که حس اقتدارتان افزایش پیدا کند. توجه داشته باشید که ما هر روز با پیام های زیرکانه ای بمباران میشویم که تمام کارها "چالش برانگیز" ( و بعضا اسرارآمیز و خطرناک) هستند و هر کسی نمی تواند از عهده انجام آنها برآید. با این جور حرف ها از طریق مکالمات درونی خود برخورد کرده و امید، اعتماد به نفس و قدرت را به خود باز گردانید.

چگونه اعتماد به نفستان را باز یابید؟

 

آیا معمولاً توانایی های خودتان را زیر سوال می برید؟ آیـا بـرای ایـن عدم اطمینان به خود توجیهی دارید یا فقـط بـه دلایل واهی این کار را می کنید؟

 

اگـر ایـنطـور اسـت، احـتـمالاً شما دچار کمبود اطمینـان و اعـتـمـاد به نفس هستیـد. تـا همین لحظه افراد بسیاری هستند که از همه تواناییهای خود به طور کامل استفـاده نمیکنند،ممکن است شما هم یکی از همین افراد بوده و به جای انجام کارهای مفید و سودمند، همیشه مشغول فکر کردن به این مسئله هستید که چه زندگی بیمصرفی دارید و چقدر محیط اطرافتان کسل کننده است.

 

اگـر چـه مـمکن اسـت که کمی از خود دور افتاده باشید و ارزش خود را فراموش کرده باشید، اما هیچگاه برای تغییر دیر نیست.

 

 

اعتماد به نفس چیست؟

 

اعتماد به نفس به میزان علاقه، اطمینان و غروری که نسبت به خود دارید می گویند. اما همیشه افراد زیادی وجود داشته اند که به دلایل بسیاری زندگی را دو بعدی میبینند و به همین دلیل پیدا کردن توانایی های خودشان برایشان مشکل شده و زندگی برایشان بی معنی شده است.

 

هر چند ممکن است افرادی باشند که در هیچ زمینه ای اعتماد به نفس ندارند اما معمولاً کمبود اعتماد به نفس افراد در جنبه های بخصوص هر فرد است. به طور مثال، آنها که از لحاظ ظاهر اعتماد به نفس ندارند، زندگی اجتماعی برایشان بسیار دشوار خواهد شد. این افراد تصور خواهند کرد که در مجامع عمومی کسی به آنها توجه نخواهد کرد و مجبور خواهند شد که از اول تا آخر مجلس در گوشه ای تنها بنشینند.

 

در زندگی زناشویی هم ممکن است کمبود اعتماد به نفس مشکلات زیادی ایجاد کند. ممکن است فرد همچنان در رابطه ای که خود می داند بسیار برای وی مسموم و ناسالم است باقی بماند در حالیکه آگهی کامل دارد که اصلاً از این رابطه خوشحال نیست. این به این دلیل است که فرد تصور می کند که قادر نیست این وضعیت را بهبود بخشد.

 

این مسئله می تواند در زندگی کاری افراد هم تاثیر منفی بگذارد. کمبود اعتماد به نفس منجر به فقدان انگیزه و علاقه در فرد برای پیشرفت خواهد شد.

 

اما اگر این مسئله را در مقیاس کلی تر بررسی کنیم، فرد فاقد اعتماد به نفس ممکن است از انجام همه کارها سر باز زند و بی هدف باشد فقط به این دلیل که تصور میکند که توانایی انجام کاری را ندارد. اما الان دیگر زمانش رسیده است که این رویه را تغییر داده و این را باور کنید که شما قادر به انجام هر کاری که می خواهید هستید.

 

 

چه چیز منجر به فقدان اعتماد به نفس می شود؟

 

اعتماد به نفس پایین ممکن است درشرایط مختلف ایجاد شود. در محیط های اجتماعی ممکن است با افرادی سر و کار داشته باشید که شما را تحقیر می کنند. وضعیت ظاهریتان نیز تا حد زیادی در این زمینه موثر است.

 

محیطی که در آن به دنیا آمده و پرورش یافته اید نیز بسیار روی اعتماد به نفس شما تاثیر دارد. بچه ای که هیچ وقت احساس نکرده است که فردی بخصوص است و از طرف والدین حمایت نمی شده است، با این تفکر رشد خواهد کرد که هیچ کس او را دوست نداشته و برای او ارزشی قائل نیست.

 

محیط کار شما نیز روی اعتماد به نفستان تاثیر دارد. اگر کارهایتان مورد تشویق قرار نگیرد و توجهی به آنها نشود و همکارانتان وجودتان را نادیده بگیرند، اعتماد به نفستان کاهش پیدا خواهد کرد.

 

 

چه کسانی در معرض ابتلا به آن هستند؟

 

چون عوامل بسیاری ممکن است به از دست دادن اعتماد به نفس بیانجامد، می توان گفت که همه در معرض خطر ابتلا به آن هستند اما بعضی شرایط نسبتاً جدی تری دارند.

 

همه انسانها ممکن است در یک جنبه از زندگی خود احساس کمبود اعتماد به نفس داشته باشند. اما همیشه راه هایی برای مقابله با این مشکلات وجود دارد. در اینجا راه هایی را به شما معرفی می کنیم که با انجام آنها بتوانید ارزش خود را در نظر خودتان بالاتر ببرید و اعتماد به نفستان را افزایش دهید.

 

اگر می خواهید اعتماد به نفستان را دوباره به دست آورید، در اینجا شش راه به شما معرفی می کنیم:

 

1- خود را با دیگران مقایسه نکنید

همیشه به یاد داشته باشید که انسانها با هم متفاوت اند. دلیلی ندارد که همه ما توانایی های یکسانی داشته باشیم و کارهای مشابهی انجام دهیم. اگر سعی کنید که خود را با هر کسی که سر راهتان قرار می گیرد مقایسه کنید، خیلی زود از خودتان خسته و دلسرد خواهید شد و دیگر قدرت انجام کاری را نخواهید داشت.

 

2- خود را دست کم نگیرید

سعی کنید که ارزش خود را به عنوان یک انسان کشف کنید. دلیل نمی شود که اگر کسی از شما خوشش نیامد و شما را فرد جالبی تصور نکرد، تصور همه مردم این باشد. اگر کسی از شما خوشش نیامد اصلاً ناراحت نشوید، مشکل خودش است نه شما. چون افراد زیادی هستند که شما را دوست می دارند و برایتان ارزش قائل اند.

 

3- فهرستی از کارهایی که انجام داده اید و در آنها موفق بوده اید تهیه کنید

سعی کنید روی کارهایی که در آن موفق بوده اید متمرکز شوید. اما اگر چنین چیزی در سابقه کاریتان پیدا نکردید اصلاً ناراحت نباشید. شاید پشت این همه ناتوانی لبخندی نهفته باشد و قدرتی باشد که بتواند باعث خنده دیگران شود و یا حتی شاید توانایی در شما وجود داشته باشد که هنوز کشفش نکرده اید. سعی کنید لیستی از کارهای انجام شده تان تهیه کنید. مهم نیست که کوتاه یا بلند باشد. با اینکه حتی ممکن است نتوانید فکرش را بکنید اما همین کارها می تواند اعتماد شما را دوباره به خودتان جلب کند.

 

4- سر خود را بیشتر گرم کنید

سعی کنید تفریحاتی برای خود درست کنید که به آنها علاقه دارید. ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند باشید، یا به باشگاه بروید یا هر کار دیگری...هر چه زمان بیشتری به انجام کارهای مورد علاقه تان اختصاص دهید، کمتر وقت برای سرزنش خود و متاسف شدن برای خودتان خواهید گذاشت. اما مسئله مهم تر این است که این کار باعث می شود که شما احساس مفید بودن کنید و این به شما هدف می دهد.

 

5- با افراد مثبت نشست و برخاست کنید:

 

گاهی اوقات بودن در جمع افرادی که از خودتان هم دلسردتر و افسرده تر هستند، بیشتر به ضررتان خواهد بود. حتی اگر تنها باشید بیشتر به نفعتان خواهد بود تا با آنها. به جای چنین افرادی سعی کنید با افرادی مراوده کنید که می توانند شما را شاد کنند. اگر دور و اطرافتان را از دوستان نزدیک و خانواده پر کنید که شما را قبول دارند، می تواند سبب شود که شما هم خودتان را قبول داشته باشید.

 

6- در جلسات روانشناسی شرکت کنید

امروزه درمان های زیادی برای این مشکل پیشنهاد می شود. مجمع های بسیاری هم برای این منظور تشکیل می شود. به این افراد توصیه می شود که در این جلسات روانشناسی شرکت کنند چون بسیار موثر بوده است. کتاب ها و نوارهای زیادی هم در این زمینه ارائه می شود.

 

با خودتان صادق باشید

ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

من چیزی در مورد شما نمی دانم، اما می دانم که امروز در این دنیا کینه و نفرت به اندازه کافی وجود دارد و در این موقعیت بدترین کار این است که شروع کنیم که از خودمان هم متنفر شویم. شما فقط یکبار به دنیا می آیید، و همین یکبار هم زندگی خیلی کوتاهی خواهید داشت، پس نگذارید که دیگران مانع شادی شما شوند.

 

سعی کنید که توانایی های خود را بشناسید و ببینید که در چه زمینه هایی فردی ویژه هستید. افرادی که نمی توانند توانایی های شما را ببینند ارزش این را ندارند که دور و برتان باشند.

 


 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۶
سعید مقدسی

زندگی : خوشبختی در چیست؟

در این که همه افراد جامعه خواهان سعادت و خوشبختی و بهروزی در زندگی روزمره خود هستند، شکی نیست، ولی باید دانست که خوشبختی چیست و راه وصول به آن کدام است؟ نظرهای دانشمندان و بزرگان جهان در مورد خوشبختی، بسیار مختلف می باشد؛ به طوری که یکی از بزرگان، در کتاب خود، 288 نظریه را در مورد خوشبختی ذکر کرده است. در یک نتیجه گیری کلی از نظرات صاحب نظران، می توان به چند نظریه مهم و قابل توجه که معمولا مورد توجه مردم عوام نیز..هستند، اشاره کرد. بعضی از صاحب نظران، راه وصول به سعادت در زندگی را منحصر به جمع آوری ثروت زیاد می دانند. برخی تنها راه سعادت و خوشبختی را رسیدن به جاه و مقام دانسته اند. گروهی دیگر همچون فروید و طرفدارانش، خوشبختی در دنیا را منحصر به کامجویی هو لذت های جنسی معرفی کرده اند و گفته اند: در دنیا آن کس خوشبخت و سعادتمند است که هرچه بیشتر و بهتر بتواند کامرانی جنسی بکند و از لذائذ شهوانی بهترین و بالاترین لذت ها را بچشد.

گروهی دیگر تنها راه رسیدن به سعادت را تکامل رفتار انسانی و تعالی اخلاق نفسانی معرفی کرده اند. دسته ای تحت فشار و رنج قرار دادن و به ریاضت و سختی کشیدن جسم انسان را راه صحیح خوشبختی می دانند و عقیده دارند چنان باید جسم و بدان را در تنگنا و سختی قرار داد که جسم انسان ضعیف و نحیف شود و روح انسان کامل و بزرگ گردد. مرتاضان هند از این دسته اند. آنان کارهایی عجیب و مشکلی انجام می دهند، مثلا دانه گندمی را ماه ها در کف دست نگه می دارند تا سبز شود و یا با بدن عریان روی میخ ها می خوابند، یا ماه ها از خوردن مواد غذایی و نوشیدنی خودداری می کنند.دانشمندان نظریه های بسیاری در مورد راه وصول به سعادت در زندگی ارائه کردند و هر کدام برای نظر خود، دلایلی اقامه کردند که به سبب اختصار، از ذکر آنها خودداری می کنیم. در میان راه ها و نظریه های یاد شده، کدام راه و نظریه برای رسیدن به خوشبختی و نیک نامی، کارساط و تنها راه سعادت است؟ آیا هیچ یک از راه های فوق الذکر راه اصلی ورود به وادی سعادت نیست؟ آیا چیزی فراتر از این امور مادی تنها راه ورود به سعادت و خوشبختی است؟

راز خوشبختی تنها در پرتو ایمان الهی است و بس. خدای متعال در قرآن می فرماید: "الا بذکر الله تطمئن القلوب" تنها با یاد خدا، قلب ها آرام می گیرند.

افرادی در زندگی خوشبخت هستند که از آرامش نفس و روح حقیقی برخوردار باشد. کسانی که به غلط پنداشتند زراندوزی و انباشتن مال موجب رسیدن به سعادت است، سخت در اشتباهند. به تجربه، بر همگان معلوم شده که ثروت زیاد هیچ گاه مایه سعادت و خوشبختی نیست و چه بسا باعث فلاکت شود.

بهره برداری صحیح و قانونی از منافع ثروت و انجام کارهای عام المنفعه و دستگیری از نیازمندان، از کارهای نیک و موجب رضای خداوند است و پاداش معنوی دارد. از این جهت است که می فرمایند: " الدنیا مزرعه الاخره" دنیا کشتگاه آخرت است

عشق از نگاه بعضی، جاذبه و کشش نیرومند و قوی میان دو شخص است که به واسطه آن، دو فرد به سوی گناه و آلودگی و سقوط در لجنزار فحشا سوق داده می شوند. اگر منظور از عشق این معنا باشد، هر چه در مذمت و نکوهش او گفته شود کم است. اگر منظور از عشق، نیرو و جاذبه دیوانه کننده و مخرب حاکم حقیقی بدن یعنی عقل باشد، هر چه در مذمت او بگوییم کم است. میان این دو نوع عشق، تفاوت بسیار از زمین تا آسمان است.

عشق از نگاه نخست، انسان را به هدفی عالی می رساند و حلال مشکلات و برطرف کننده نقصان ها و نارسایی ها در نظام خانواده و اجتماع است. عشق از نگاه دوم، انسان را از مرز شرف و عزت و انسانیت به ته دره های گناه و عصیان سوق می دهد.عشق در نگاه اول، عشقی راستین و حقیقی است و در آن خدعه و نیزنگ برای رسیدن به هدف شومی همانند وصل نیست. ولی در عشق دروغین و مجازی انواع حیله ها و نیرنگ ها به کار می رود و عاشق، فردی متظاهر و دروغگو است که در لفافه زیبای لفظ عشق می خواهد به وصال معشوق برسد و بس. در نگاه اول، عاشق تا آخرین لحظات زندگی به پای معشوق می سوزد و می گدازد و به او وفادار است؛

زیرا او عاشق حقیقی است. این عشق تنها داروی شفابخش و التیام دهنده ضعف ها و کمبودها و نارسایی هایی است که معمولا در نظام خانواده پیش می آید، می باشد و هدایت کننده انسان به سوی سعادت و بهروزی است، ولی در نگاه دوم، برعکس است. نقطه آغاز و ابتدای این عشق، یک بوسه است و نقطه آخر این عشق، وصل و کام دل برگرفتن از معشوق، عاشق مجازی همین که به معشوق دست یافت و غریزه جنسی خود را اشباع ساخت، دیگر نه عاشق و نه معشوقی.

امروزه جوانانی خام و ناپخته ای دیده می شوند که مدام دم از شور عشق و عاشقی خود می زنند و خود را یگانه عاشق و دلباخته روزگار می دانند و می گویند هر سری که در او عشق نیست باید در بازار کدوفروشان در معرض فروش قرار داد، ولی غافل از عشق حقیقی هستند. عشق در نگاه اول، نتیجه و ثمر نیکو دارد ولی در نگاه دوم، نتیجه و ثمره اش بعد از رسیدن به وصال بر ملا خواهد شد و کار به رسوایی خواهد کشید

ناپلئون سوم عاشق و دلباخته دوشیزه ای زیبا بود که در حسن و دلبری یکتا بود. ناپلئون با او ازدواج کرد. درباریان فرانسه با این پیوند زناشویی موافق نبودند. ناپلئون که به سختی دلش در گرو جمال و قامت رعنای دلداده و معشوق خویش بود، به آنان توجهی نکرد و گفت: من زنی را دوست می دارم و بر سایر زن های ناشناسی که مقصود شماست مقدم می دارم. ناپلئون هنگامی که از وصل معشوق بهره مند گردید و کام دل از دلداده خویش برگرفت، طولی نکشید که آتش عشق او به سردی گرایید و زندگی شیرنیش به تلخی مبدل گشت. او شب ها کلاهی نمدین بر سر می نهاد و از در نهانی کاخ خارج می شد و به دیدار معشوقه ای دیگر که در انتظارش بود می رفت. زن زیبای ناپلئون که گول عشق دروغین او را خورده بود، در کاخ سلطنتی می سوخت و چاره ای جز ساختن نداشت.

لفظ عشق، لفظی است که افراد هوسران و شهوت پرست برای رسیدن به مقصد شوم و پلید خود به این لفظ متوسل می شوند و لفظ زیبای عشق را پلی برای رسیدن به معشوق قرار می دهند. عشق های مجازی با آمیزش جنسی خاموش می شود. اگر بنیان محکم زندگی بر این نوع عشق بنا شود، هر لحظه باید انتظار فروریختن ساختمان ازدواج را کشید. تنها عشقی که ضامن بقای نظام خانواده و ایجاد مهر و محبت بیش تر در خانه می شود، عشق حقیقی است.


 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۳
سعید مقدسی

سهراب سپهری

در قیر شب

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

 

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

 

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

 

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

 

نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

 

دیرگاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها، پاها در قیر شب است.

----------------------------------------------------------------------

دود می خیزد

دود می خیزد ز خلوتگاه من.

کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟

با درون سوخته دارم سخن.

کی به پایان می رسد افسانه ام؟

 

دست از دامان شب برداشتم

تا بیاویزم به گیسوی سحر.

خویش را از ساحل افکندم در آب،

لیک از ژرفای دریا بی خبر.

 

بر تن دیوارها طرح شکست.

کس دگر رنگی در این سامان ندید.

از درون دل به تصویر امید.

 

تا بدین منزل نهادم پای را

از در ای کاروان بگسسته ام.

گر چه می سوزم از این آتش به جان،

لیک بر این سوختن دل بسته ام.

 

تیرگی پا می کشد از بام ها:

صبح می خندد به راه شهر من.

دود می خیزد هنوز از خلوتم.

با درون سوخته دارم سخن.

---------------------------------------------------------------------

با مرغ پنهان

حرف ها دارم

با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی!

 

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

 

در کجا هستی نهان ای مرغ!

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق؟

می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می شویی کنار چشمة ادراک بال و پر؟

هر کجا هستی، بگو با من.

روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.

آفتابی شو!

رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.

مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.

و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.

روز خاموش است، آرام است.

از چه دیگر می کنی پروا؟

----------------------------------------------------------------

دریا و مرد

تنها، و روی ساحل،

مردی به راه می گذرد.

نزدیک پای او

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیکر

رو می کند به ساحل و در چشم های مرد

نقش خطر را پر رنگ می کند.

انگار

هی می زند که: مرد! کجا می روی، کجا؟

و مرد می رود به ره خویش.

و باد سرگردان

هی می زند دوباره: کجا می روی؟

و مرد می رود.

و باد همچنان . . .

 

امواج، بی امان،

از راه می رسند

لبریز از غرور تهاجم.

موجی پر از نهیب

ره می کشد به ساحل و می بلعد

یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.

 

دریا، همه صدا.

شب، گیج در تلاطم امواج.

باد هراس پیکر

رو می کند به ساحل و . . .

------------------------------------------------------------------

سرود زهر

می مکم پستان شب را

وز پی رنگی به افسون تن نیالوده

چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم.

 

از پی نابودی ام، دیری است

زهر می ریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم

تا کند آلوده با آن شیر

پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم،

می کند رفتار با من نرم.

لیک چه غافل!

نقشه های او چه بی حاصل!

نبض من هر لحظه می خندد به پندارش.

او نمی داند که روییده است

هستی پر بار من در منجلاب زهر

و نمی داند که من در زهر می شویم

پیکر هر گریه، هر خنده،

در نم زهر است کرم فکر من زنده،

در زمین زهر می روید گیاه تلخ شعر من.

---------------------------------------------------------------------------------

سرگذشت

می خروشد دریا.

هیچکس نیست به ساحل پیدا.

لکه ای نیست به دریا تاریک

که شود قایق

اگر آید نزدیک.

 

مانده بر ساحل

قایقی ریخته شب بر سر او،

پیکرش را ز رهی ناروشن

برده در تلخی ادراک فرو.

هیچکس نیست که آید از راه

و به آب افکندش.

و در این وقت که هر کوهه آب

حرف با گوش نهان می زندش،

موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما

قصه یک شب طوفانی را.

 

رفته بود آن شب ماهی گیر

تا بگیرد از آب

آنچه پیوندی داشت.

با خیالی در خواب.

 

صبح آن شب، که به دریا موجی

تن نمی کوفت به موجی دیگر،

چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب که داشت

بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر.

پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش

به همان جای که هست

در همین لحظه غمناک بجا

و به نزدیکی او

می خروشد دریا

وز ره دور فرا می رسد آن موج که می گوید باز

از شبی طوفانی

داستانی نه دراز.

-------------------------------------------------------------------------------------------------

دیوار

زخم شب می شد کبود.

در بیابانی که من بودم

نه پر مرغی هوای صاف را می سود

نه صدای پای من همچون دگر شب ها

ضربه ای بر ضربه می افزود.

 

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،

با خود آوردم ز راهی دور

سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند

از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست

و ببندد راه را بر حمله غولان

که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.

 

روز و شب ها رفت.

من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم.

نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش

نه خیال رفته ها می داد آزارم.

لیک پندارم، پس دیوار

نقش های تیره می انگیخت

و به رنگ دود

طرح ها از اهرمن می ریخت.

 

تا شبی مانند شب های دگر خاموش

بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.

-------------------------------------------------------------------------

رو به غروب

ریخته سرخ غروب

جابجا بر سر سنگ.

کوه خاموش است.

می خروشد رود.

مانده دردامن دشت

خرمنی رنگ کبود.

 

سایه آمیخته با سایه.

سنگ با سنگ گرفته پیوند.

روز فرسوده به ره می گذرد.

جلوه گر آمده در چشمانش

نقش اندوه پی یک لبخند.

 

جغد بر کنگره ها می خواند.

لاشخورها، سنگین،

از هوا، تک تک، آیند فرود:

لاشه ای مانده به دشت

کنده منقار ز جا چشمانش،

زیر پیشانی او

مانده دو گود کبود.

 

تیرگی می آید.

دشت می گیرد آرام.

قصه رنگی روز

می رود رو به تمام.

 

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می نالد.

جغد می خواند.

غم بیامیخته با رنگ غروب.

می تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب

 

---------------------------------------------------------

سپـیده

در دور دست

قویی پریده بی گاه از خواب

شوید غبار نیل ز بال و پر سپید.

 

لب های جویبار

لبریز موج زمزمه در بستر سپید.

 

در هم دویده سایه و روشن.

لغزان میان خرمن دوده

شبتاب می فروزد در آذر سپید.

 

همپای رقص نازک نی زار

مرداب می گشاید چشم تر سپید.

 

خطی ز نور روی سیاهی است:

گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.

 

دیوار سایه ها شده ویران.

دست نگاه در افق دور

کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.

------------------------------------------------------------------------

مرغ معما

دیر زمانی است روی شاخه این بید

مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.

نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی.

چون من در این دیار، تنها، تنهاست.

 

گر چه درونش همیشه پر ز هیاهوست،

مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.

روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف،

بام و در این سرای می رود از هوش.

 

راه فرو بسته گر چه مرغ به آوا،

قالب خاموش او صدایی گویاست.

می گذرد لحظه ها به چشمش بیدار،

پیکر او لیک سایه ـ روشن رؤیاست.

 

رسته ز بالا و پست بال و پر او.

زندگی دور مانده: موج سرابی.

سایه اش افسرده بر درازی دیوار.

پرده دیوار و سایه: پرده خوابی.

 

خیره نگاهش به طرح های خیالی.

آنچه در آن چشم هاست نقش هوس نیست.

دارد خاموش اش چو با من پیوند،

چشم نهانش به راه صحبت کس نیست.

 

ره به درون می برد حکایت این مرغ:

آنچه نیاید به دل، خیال فریب است.

دارد با شهرهای گمشده پیوند:

مرغ معما در این دیار غریب است.


 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۹
سعید مقدسی