۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نرم کردن فولاد

 

لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.

آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگی‌‌اش آمده است. اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:

- در این کارگاه فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.

آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:

- گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که از این فولاد هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.

باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

- می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی‌فایده پرتاب نکن.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۲۴
سعید مقدسی

احادیث امام صادق (ع)

1. امام صادق (ع) : هرکه فردی را در گناهی پیروی کند به تحقیق که او را پرستش کرده است.    ( تحف العقول ) صفحه 355

2. امام صادق (ع) : شیطان گفته همه مردم در قبضه حکومت من هستند جز 5 کس : 1.کسی که با نیت صحیح در هر کاری بر خدا توکل کند.2.آنکه شبانه روز به هنگام ثواب و خطا بسیار یاد خدا باشد.3.کسی که هرچه برای خود می پسندد برای دیگران هم بپسندد.4.آنکه به هنگام مصیبت صبر کند.5.کسی که به قسمت الهی راضی باشد و غم روزی نخورد.     نصایح صفحه 225

3. امام صادق (ع) : از امام (ع) سوال شد آسودگی و راحتی دنیا در چیست فرمود : در ترک هواهای نفسانی . گفته شد راحتی آخرت در چیست ؟ فرمود : روزی که داخل در بهشت گشتی.     تحف العقول صفحه 390

4. امام صادق (ع) : احسان به مردم به کمال نمیرسد جز با سه خصلت : 1- شتاب نمودن در آن 2- کم شمردن بسیار آن 3- منت نگذاشتن با آن به مردم.   تحف العقول صفحه 337

5. امام صادق (ع) : سه چیز اند که در هرکه باشند ایمانش کامل است : 1. کسی که چون خشم نماید این امر او را از حق خارج نسازد 2. و چون از چیزی خوشنود گردد این شادی او را به گناه نکشاند 3. و کسی چون به قدرت رسید گذشت و بخشش نماید.     تحف العقول صفحه 339

6. امام صادق (ع) : کسی از شما به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه بیگانه ترین مردم از خود را به خاطر ایمان داشتن به خدا و عمل به دستوراتش دوست بدارد و نزدیک ترین مردم را به خود از نظر نسبت خانوادگی به خاطر دشمنی او با دستورات خدا دشمن بدارد.   تحف العقول صفحه 388

7. امام صادق (ع) : مجلسها و گردهمائی ها امانت است کسی حق ندارد کلام محرمانه رفیق خود را بدون اجازه او بازگو کند مگر در موردی که شنونده مورد وثوق و اعتماد باشد یا ذکر خیری از آن رفیق باشد.       اصول کافی جلد 4 صفحه 481

8. امام صادق (ع) : قتیبه گوید مردی از امام (ع) مساله ای را پرسید حضرت فرمودند : طبق فرمایش جدم رسول خدا (ص) حکمش چنان است . آن مرد گفت طبق نظر خود شما اگر چنین و چنان باشد حکمش چیست ؟ فرمودند : خاموش باش هر جوابی که من به تو می گویم از قول رسول خدا (ص) است ما از خود رایی نداریم.      اصول کافی جلد 1 صفحه 74

9. امام صادق (ع) : ابوبصیر گوید به امام (ع) عرض کردم مطالبی برای ما پیش می آید که حکمش را از قرآن نمی فهمیم حدیثی هم فعلا از شما درباره آن مطلب به ما نرسیده که در آن نظر کنیم آیا می توانیم به رای و نظر خود در آن مطلب اجتهاد نمائیم و عمل کنیم فرمود : نه زیرا اگر درست رفتی پاداشی نداری و اگر خطا کنی بر خدا دروغ بسته ای .    اصول کافی جلد 1 صفحه 76

10. امام صادق (ع) : مومن همانند کفه ترازوست که هرچه بر ایمانش افزوده شود بر بلاها و سختی هایش افزوده گردد.   اصول کافی جلد 3 صفحه 354

11. امام صادق (ع) : عبدالله بن ابی یغفور که همیشه بیمار بود گوید : از دردهائی که به من به علت بیماری ام می رسید به امام (ع) شکایت کردم حضرت به من فرمود : اگر مومن پاداشی را که برای مصیبت ها خداوند برایش در نظر گرفته بداند هر آینه آرزو میکند که او را با قیچی تکه تکه کنند.   اصول کافی جلد 3 صفحه 354

12. امام صادق (ع) : برای بنده مومن در آخرت مقامی نزد خدای عزوجل مهیا گشته است که به آن نمی رسد جز به وسیله یکی از این دو امر یا رفتن مالش یا رسیدن بلایی به تنش.    اصول کافی جلد 3 صفحه 356

13. امام صادق (ع) : هرکس به پدر و مادر خود به دیده غضب آلود بنگرد در صورتی که آن دو به او ستمی نیز کرده باشند خداوند نماز و عبادات و اعمال خیرش را نپذیرد.    اصول کافی جلد 4 صفحه 50

14. امام صادق (ع) : اگر خداوند چیزی را در آزرده ساختن پدر و مادر کمتر از اف میدانست آن را در قرآن نهی میکرد و این کلمه کمترین مراتب آزردن است و از جمله آزردن آن است که کسی به پدر و مادر خود خیره خیره نگاه کند.   اصول کافی جلد 4 صفحه 50

15. امام صادق (ع) : چون روز قیامت شود پرده ای از پرده های بهشت را کنار زنند پس هر جانداری آن را از مسافت پانصد سال استشمام کند جز یکدسته و آنها عاق والدین خودشان هستند.    اصول کافی جلد 4 صفحه 49  

16. امام صادق (ع) : برای دولتمردان و حاکمان مملکتی کوتاهی در سه کار جایز نیست : 1.نگهداری و حفاظت از مرزهای کشور در مقابل تهدیدات دشمن 2.برگزیدن مومنان صالح برای تصدی پستهای حکومتی 3.در رسیدگی ظلمی که به مردم ستمدیده و فاقد قدرت از جانب ظالمان پر نفوذ قدرت وارد شده.   تحف العقول صفحه 333

17. امام صادق (ع) : سه چیز است که خدا به هیچ کس اجازه مخالفت در آن را نداده است. 1.نیکی در حق پدر و مادر چه نیکوکار باشد یا بدکار 2.وفای عهد برای نیکوکار و بدکار 3.امانت را پس دادن به نیکوکار یا بدکردار.    خصال الصدوق صفحه 145

19. امام صادق (ع) : ابوربیع شامی گوید از امام صادق (ع) پرسیدم کمترین چیزی که بنده را از ایمان بیرون میبرد چیست ؟ فرمود : آنکه به عقیده ای بر خلاف حق که گفتار خدا و سنت رسول خدا (ص) و کلام ائمه (ع) است قائل شوید و به آن عمل کند.   عین الحیوه صفحه 204

 20.امام صادق (ع) :همانا خداوند از میان بندگانش بنده ای را که هر ساعت به رنگی در آید و تغییر فکر و عقیده بدهد دشمن میدارد پس هیچ گاه از حق و اهل آن جدا نشوید که هرکس به باطل و اهل آن میل کند دنیا از دستش برود و با خواری هرچه تمام تر وارد آخرت شود.   امالی مفید صفحه 151

21. امام صادق (ع) : هرگاه یکی از شما اراده کند و بخواهد که خدا چیزی به او عنایت نماید باید که از تمامی مردمان نا امید و مایوس شود و امیدی جز به خداوند عزوجل نداشته باشد پس چون خداوند چنین حالتی را از دل بنده اش بداند آن بنده چیزی از خدا نخواهد مگر اینکه خداوند به او ببخشد.  امالی مفید صفحه 309

22. امام صادق (ع) : عالمی که برای آموختن دانش مذهبی در صورتی که مردم به علم او محتاجند مزد بخواهد سزاوار است خداوند او را در آتش جهنم افکند.     نصایح صفحه 11

23.امام صادق (ع) : عالمی که به علم خود عمل نکند پند و اندرز او چنان از روی قلبها بلغزد و فرو افتد آن سان که دانه باران از روی تخته سنگ صاف می لغزد.   آداب تعلیم و تربیت صفحه 48

24.امام صادق (ع) : هرکه برای رضای خدای متعال علم الهی را بیاموزد و برای خدا عمل کند و برای خدا آن را به دیگران بیاموزد در ملکوت آسمانها این شخص بزرگ و جلیل القدر خوانده شود و در آنجا گویند فلانی آموخت برای خدا و عمل نمود برای خدا و آموزش داد برای خدا.  امالی شیخ طوسی صفحه 46

25.امام صادق (ع) : علم خویش را بنویس و میان برادرانت انتشار بده و هنگامی که مرگت فرا رسید نوشته هایت را به ارث برای فرزندانت باقی گذار زیرا که زمانی پر آشوب خواهد آمد که مردم به چیزی جز کتاب انس نتوانند یافت.  وسائل الشیعه جلد 18 صفحه 56

26.امام صادق (ع) : همانا حدیث ما سخت و دشوار است و جز پیغمبر مرسل و فرشته مقرب و مومنی که خدا دلش را به ایمان آزموده کسی تحمل پذیرش آن را ندارد. امالی صدوق صفحه 4

27.امام صادق (ع) : جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و گفت ای محمد (ص) خدایت سلام میرساند و میفرماید من هفت آسمان و هفت زمین و آنچه مابین آنهاست و آنچه پائین تر یا بالاتر از آنهاست آفریدم و جائی عظیم تر از رکن و مقام در کعبه نیافریدم و اگر بنده ای مرا در آنجا عبادت نماید که مدتش از ابتدای خلقت آسمانها و زمین تا انقراض آن باشد ولی منکر ولایت علی ابن ابیطالب (ع) مرا ملاقات نماید با صورت او را به سقر در جهنم پرتاب نمایم.  عین الحیوه صفحه 109

28.امام صادق (ع) : کسی که بدون علم و آگاهی از دستورات ما ائمه (ع) اعمالش را خودسرانه و به میل خود یا دیگران انجام می دهد مانند کسی است که خلاف جهتی که او را به مقصد میرساند حرکت مینماید که هرچه پیش رود از مقصدش دورتر میگردد.    بحارالانوار جلد 1 صفحه 206

29.امام صادق (ع) : اگر کسی که تیغ بر سر علی (ع) زد و او را کشت چیزی به من امانت بسپارد یا از من اندرزی بخواهد یا در مورد امری مشورت از من خواهد من از او بپذیرم و به صداقت با او رفتار کنم و امانتش را سالم و صحیح به او بازگردانم.     تحف العقول صفحه 394

30.امام صادق (ع) : راوی گوید امام (ع) به من فرمودند چرا می نگرم تو نزد عبدالرحمن میروی و با او رفت و آمد می کنی گفتم او دائی من است پس امام (ع) فرمودند : او درباره خدا سخن ناروا میگوید پس یا با او همنشین شو و ما را واگذار و یا با ما همنشین و او را ترک کن من گفتم او هرچه می خواهد بگوید به من چه زیانی دارد وقتی که من معتقد به نظر او نباشم حضرت فرمودند : آیا نمی ترسی که رفت و آمد با او به عذابی که خدا برای او مقرر کرده تو هم دچار شوی مانند پسری که از اصحاب موسی (ع) بود و پدرش از یاران فرعون بود و وقتی او دید که پدرش همراه فرعون به دریا حرکت کرد رفت تا پدرش را آگاه نماید و نجات دهد پس آب دریا فرو ریخت و او را هم غرق نمود.   اصول کافی جلد 4 صفحه 82

31.امام صادق (ع) : راوی گوید امام (ع) به من فرمودند چرا می نگرم تو نزد عبدالرحمن میروی و با او رفت و آمد می کنی گفتم او دائی من است پس امام (ع) فرمودند : او درباره خدا سخن ناروا میگوید پس یا با او همنشین شو و ما را واگذار و یا با ما همنشین و او را ترک کن من گفتم او هرچه می خواهد بگوید به من چه زیانی دارد وقتی که من معتقد به نظر او نباشم حضرت فرمودند : آیا نمی ترسی که رفت و آمد با او به عذابی که خدا برای او مقرر کرده تو هم دچار شوی مانند پسری که از اصحاب موسی (ع) بود و پدرش از یاران فرعون بود و وقتی او دید که پدرش همراه فرعون به دریا حرکت کرد رفت تا پدرش را آگاه نماید و نجات دهد پس آب دریا فرو ریخت و او را هم غرق نمود.   اصول کافی جلد 4 صفحه 82

32.امام صادق (ع) : احادیث ما را بنویسید زیرا تا ننویسید موفق به یادگیری و حفظ آن نشوید و دل آرامش و اطمینان پیدا میکند به نوشتن.اصول کافی جلد 1 صفحه 66

33.امام صادق (ع) : همانا آنانکه به برادران خود حسد می برند از من نیستند و من از آنها نیستم به خدا سوگند اگر یکی از شماها به مومنی در باره مسئله ای حسادت نماید سپس به خاطر این کارش به اندازه همه زمین طلا به خدا تقدیم کند تا از او بگذرد خداوند او را با همه آن طلاها داخل دوزخ نماید. تحف العقول صفحه 321

34.امام صادق (ع) : کسی که مومنی را ناراحت کند پس دنیا را به او بدهد کفاره گناهش نمی شود و از این بابت اجری هم نصیبش نمیشود.  مستدرک الوسائل جلد 2 صفحه 102

35. امام صادق (ع) : روز قیامت منادی صدا میکند : کجایند کسانی که دوستان مرا اذیت میکردند ؟ پس عده ای بلند میشوند که صورتهایشان گوشت ندارد گفته میشود اینها کسانی بودند که در دنیا مومنین را اذیت میکردند و آنان را به خاطر دینشان به زحمت می انداختند سپس امر میشود که آنها را به جهنم افکنند. بحارالانوار جلد 72 صفحه 149

36. امام صادق (ع) : هرکس تصمیم به انجام گناهی گرفت باید از آن خود داری کند زیرا چه بسا بنده مرتکب گناهی میشود و خداوند او را می بیند و میفرماید به عزتم قسم هرگز تو را نخوام بخشید.    ثواب الاعمال صفحه 289

37.امام صادق (ع) : از جمله گفتارهای لقمان به فرزندش این بود : ای پسرم خروس از تو زیرک تر نباشد و نگهداریش به نماز از تو بیشتر نباشد آیا نمی بینی آن را که در سحرها و هنگامی که برای نماز اذان گفته میشود صدایش را بلند میکند.    ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 174

38.امام صادق (ع) : اگر به تو اعلام شد که از عمرت بیش از دو روز باقی نمانده است روز اول را به اخلاق و ادبت اختصاص بده تا از آن برای روز مرگت کمک بگیری.   روضه کافی صفحه 150

39. امام صادق (ع) : مردی به امام (ع) عرض کرد مرا از مکارم اخلاق آگاه فرمائید امام صادق (ع) فرمودند : دوستی کن با کسی که از تو بریده عطا کن به کسی که تو را محروم نموده نیکی کن به کسی که به تو بدی کرده سلام کن به کسی که به تو دشنام داده و انصاف ه در مورد آنکس که به تو ظلم کرده و ببخش کسی را که با تو دشمنی نموده.     تحف العقول صفحه 305

40.امام صاق (ع) : از جمله اندرزهای لقمان به پسرش این بود که پسر جانم در روزها و شب ها و ساعت های عمر خود بهره ای برای طلب علم الهی قرار بده که تو هیچ گونه زیان و خسارتی برای عمرت همانند ترک کردن یادگیری علم دین نمی یابی.   امالی مفید صفحه 332

41.امام صادق (ع) : هرکدام از شیعیان ما که دین شناس نباشد خیری در او نیست زیرا وقتی کسی آگاهی مذهبی نداشته باشد مخالفان او را گمراه خواهند نمود بدون اینکه خودش توجه داشته باشد.    بحارالانوار جلد 1 صفحه 206

42.امام صادق (ع) : هرکه میخواهد بداند که نمازش آیا پذیرفته درگاه الهی شده یا نه ببیند آیا نمازش او را از گناه بازداشته است یا نه پس به هر مقدار که نمازش مانع گناه گشته همانقدر نمازش مقبول درگاه الهی قرار گرفته است.   بحارالانوار جلد 82 صفحه 198

43.امام صادق (ع) : ای شیعیان ما ! باید سالمندان شما و خردمندانتان به نادانها و ریاست طلبان توجه کنند و آنها را به هر نحوی که می توانند از کارهای خلاف دور سازند و اگر چنین نکنند لعنت من به تمام شما خواهد رسید.   اصول کافی جلد 1 صفحه 232

44. امام صادق (ع) : گاهی مردی را می بینی که در سخنوری یک لام یا واو خطا نمی کند همانا دلش از شب تاریک و ظلمانی تاریک تر است و گاهی مردی را می بینی که نمی تواند آنچه را که میخواهد به زبان آورد اما دلش مانند خورشید می درخشد.    اصول کافی جلد 4 صفحه 152

45.امام صادق (ع) : گفتار و سخنان رسول خدا (ص) و ما ائمه (ع) را به نوجوانان خود بیاموزید و در انجام این وظیفه تربیتی تسریع کنید پیش از آنکه مخالفین گمراه بر شما در این امر پیشی گیرند و سخنان نادرست خوش را در ضمیر پاک کودکان و نوجوانان شما جای دهند و گمراهشان سازند.   فروع کافی جلد 4 صفحه 47

46.امام صادق (ع) : بشناسید مرتبه و منزلت شیعیان ما را به مقدار احادیثی که از ما نقل مینمایند همانا ما خاندان رسول خدا (ص) کسی را در زمره فقهاء قرار نمیدهیم تا اینکه او محدث باشد و از قول ما ائمه حدیث نقل نماید.   ترجمه منیة المرید صفحه 530

47.امام صادق (ع) : سزاوار نیست مومن در مجلسی بنشیند که در آن معصیت خدا میشود و او قدرت بر هم زدن آن مجلس را ندارد.  اصول کافی جلد2 صفحه 274

48.امام صادق (ع) : حدیثی که در مسائل حلال و حرام از انسان صادق و مورد اعتماد یاد بگیری از دنیا و آنچه در آنست از طلا و نقره برایت بهتر است. بحارالانوار جلد 1 صفحه 214

49.امام صادق (ع) : سه طایفه هستند که منافق می باشند اگرچه نماز به یاد دارند و روزه بگیرند و به اعتقاد خود مسلمان باشند : 1.کسانی که در امانت خیانت میکنند. 2.کسانی که در سخن گفتن دروغ می گویند3.اشخاصی که خلف وعده میکنند و به عهد و پیمان خود وفا نمی کنند.  تفسیرجامع جلد 3 صفحه 65

50. امام صادق (ع) : عالمی نزد عابدی رفت و پرسید که نماز تو چگونه است عابد گفت چه کسی میتواند نماز مرا درک کند و حال آنکه من سالهاست که نماز میخوانم عالم پرسید گریه تو به درگاه خدا چگونه است عابد گفت آنقدر گریه میکنم که از اشک از رویم جاری میشود و لباسم را تر میکند پس عالم توجه ای به او کرد و گفت : اگر تا به حال خنده کرده بودی و الان ترسان بودی بهتر بود از گریه ای که باعث اعتماد و عجب تو به عبادتت گشته زیرا عبادت کسی که بر طاعت خود اعتماد داشته باشد بالا نمیرود.   عین الحیوه صفحه 183

51.حضرت صادق (ع) : خداوند متعال به داود خطاب نمود ای داود بشارت ده گناهکاران را که توبه آنها را می پذیرم و گناه ایشان را می آمرزم و بترسان صدیقان و نیکوکاران را که تکبر و عجب نکنند به عملهای خود و به عبادت خود منازند زیرا هر بنده ای را که من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب از او کشم هلاک خواهد شد.   عین الحیوة صفحه 183

52.امام صادق (ع) : درباره قول خدای عزوجل سوره اسری آیه ((9)) ( همانا این قرآن مردم را به سوی امری پایدار هدایت مینماید ) فرمودند یعنی بسوی ولایت امیرالمومنین (ع) و ما ائمه (ع) راهنمائی میکند.    اصول کافی جلد 1 صفحه 315

53.امام صادق (ع) : مردی به امام (ع) گفت مرا سفارشی فرمائید : فرمود : 1. دروغگو جوانمردی ندارد 2. شخص زود رنج وفا ندارد 3. حسود آسایش ندارد 4. و شخص بد اخلاق میان مردم بزرگواری ندارد.   نصایح صفحه 237

54.امام صادق (ع) : درباره آیه 179 سوره اعراف ( از برای خدا اسماء حسنی و اسامی نیکوئی است پس با آنها خدا را بخوانید ) فرمودند به خدا سوگند ما ائمه از آل محمد (ص) (( اسماء الحسنی )) خدا هستیم و خداوند عبادت کسی را بدون ولایت ما آل محمد (ص) قبول نمیکند.  تفسیر جامع جلد 2 صفحه 489

55. امام صادق (ع) : درباره آیه 37 سوره فاطر : (( خطاب شود به جهنمیان در دوزخ آیا به شما عمر به اندازه کافی ندادیم تا از آن بهره گیرید )) فرمودند : این آیه ملامت و سرزنش جوان غافلی است که به سن هیجده سال رسیده است واز فرصت جوانی خود برای اصلاح امور آخرتش استفاده نمیکند.   تفسیر برهان صفحه 882

56.امام صادق (ع) : درباره آیه 77 سوره قصص : (( و فراموش مکن بهره و نصیب خود را از زندگی دنیا )) فرمودند : یعنی نیروی جوانی و اوقات فراغت و سلامت خود در جوانی را فراموش مکن و از آنها برای بهره برداری زندگی آخرت خود در دنیا استفاده کن.  سخنان 14 معصوم جلد 2 صفحه 12

57.امام صادق (ع) : بدان که هر عمل کریمانه و کار پسندیده ای را که درباره یکی از بنگان خدا انجام داده ای در واقع به شخص خود احترام نموده ای و شرف خویشتن را زیبا ساخته ای پس هرگز تشکر خدمتی را که درباره خود کرده ای از دیگران مخواه.   جعفریات صفحه 236

58.امام صادق (ع) : برای تسکین خاطر و تخفیف اندوه خود از ملامتهای دنیوی و تحمل فشار زندگی همواره به کسی نظر کن که نصیبش از نعمتهای الهی کمتر از تو است تا شکر نعمتهای موجود را بجای آوری و برای افزایش نعمتهای خداوند شایسته باشی.  مستدرک الوسائل جلد 2 صفحه 64

59.امام صادق (ع) : از مسیح (ع) روایت کرده که میفرمود : موسی بن عمران به شما امر کرد زنا مکنید و من به شما امر میکنم که فکر زنا را هم در خاطر نیاورید چه رسد به عمل زنا زیرا آنکس که فکر زنا میکند مانند کسی است که در عمارت زیبا و مزینی آتش روشن کند پس اگرچه عمارت آتش نگیرد ولی دودهای تیره آتش زیبایی های عمارت را خراب میکند پس فکر گناه هم به همین شکل قلب انسان را تیره و تار میسازد و به صفا و پاکی آن ضربه میزند ولو که عملا مرتکب آن نشوید.  وسائل الشیعه جلد 5 صفحه 7

60.امام صادق (ع) : ای آنکه موی سفید و دل سیاه داری آگاه باش که پیش رویت عذاب الهی و پشت سرت ملک الموت است میخواهی چه بکنی ؟ روزی بچه بودی نادان روز دیگر جوان بودی گناهکار امروز پیر هستی ریاکار تو اکنون در کجائی و در چه حالی ؟ پس اعمال پسندیده ات کجا رفته است. مشکوة الانوار صفحه 169

61.امام صادق (ع) : لقمان در سفارشات خود به فرزندش گفت پسر جان من چهارصد پیغمبر را درک کردم و چهار کلمه از دستورات ایشان انتخاب کردم که به تو میگویم :

1. در خانه مردم که به عنوان میهمان وارد می شوی چشم ات را از ناموس مردم بپوشان .2. در سر سفره غذا ببین آیا غذائی که میخوری از راه حلال تهیه شده است یا حرام و ملاحظه نما که پرخوری نکنی .3. در هنگام وضو گرفتن مراقب باش که وضویت را کامل و صحیح بگیری .4. در سخن گفتن یا حرف خیر بگو و یا سکوت نما.   نصایح صفحه 187

62. امام صادق (ع) : هرکس در دنیا هر شب سوره واقعه را تلاوت کند هیچ گاه تهیدست و فقیر نشود و بعد از مرگ از رفقای جناب امیرالمومنین (ع) باشد.           عین الحیوه صفحه 476

63.امام صادق (ع) : سلیمان نبی فرموده است : درباره کسی که به نیکی یا بدی قضاوت نکنید تا اینکه رفیقانش را ببیند چه آنکه آدمی از امثال و نزدیکان خود شناخته میشود و به صفات هم نشینان و دوستان صمیمی اش توصیف میشود.    مستدرک الوسائل جلد 2 صفحه 62

64.امام صادق (ع) : هرکس صد مرتبه بگوید (( یا رب صل علی محمد و آل محمد )) خداوند صد حاجت و دعای او را بر آورده کند که سی حاجت آن از حاجتهائی دنیایی باشد و هفتاد تای آن برای پس از مرگ باشد.   عین الحیوة صفحه 414

65. امام صادق (ع) : هر فرزندی که با دیده غضب و خشم به پدر و مادر خود که در حق وی ستم نموده اند نگاه کند نمازش در پیشگاه الهی نامقبول است.         الحدیث جلد 2 صفحه 262

66.امام صادق (ع) : هرگاه یکی از شیعیان ما که برارش از او در کاری کمک و یاری بخواهد او را تا آنجائی که میتواند کمک نکند به خدا و رسول و ائمه (ع) خیانت نموده است و اگر به دنبال کار و حاجت برادر خویش برود و خیراندیشی در کار برادرش نکند همانطوری که برای کار خود عمل میکند به خدا و رسول و ما ائمه (ع) خیانت کرده است.   اصول کافی جلد 3 صفحه 318

67.امام صادق (ع) : هیچ قطره بارانی نیست که از آسمان فرود آید جز آنکه فرشته ای همراه آنست که آن قطره را در همان جائی که خدا برایش مقدر ساخته قرار دهد.  من لا یحضره الفقیه جلد 2 صفحه 239

68.امام صادق (ع) : درباره پدرانتان نیکی کنید تا فرزندنتان به شما نیکی نمایند و نسبت به زنان مردم عفت داشته باشید تا زنانتان محفوظ بمانند. امالی صدوق صفحه 70

69.امام صادق (ع) : مومن از چهار ناحیه در اذیت و رنج میباشد : 1.همسایه ای که او را آزار دهد.2.شیطانی که در مقام گمراه کردن او باشد.3.منافقی که از او ایراد گیری کند.4.مومنی که بر او حسد برد و این آخری از همه بر او دشوارتر است زیرا به خاطر حسادتش بر او تهمت و افتراء زند و مردم هم از او که مومن است میپذیرد و گمراه میشوند.   عین الحیاة صفحه 245

70.حضرت صادق (ع) : هر قومی که در مجلسی گرد هم آیند و خدا را در آن یاد نکنند آن مجلس در قیامت باعث حسرت ایشان خواهد بود پس فرمود : یاد ما از جمله یاد خداست و یاد دشمنان ما از جمله ذکر و یاد شیطان است.   عین الحیاة صفحه 232

71.امام صادق (ع) : از قول رسول خدا (ص) فرموند : گناه پنهانی که شخص آن را در خلوت انجام می دهد فقط به خود او ضرر میزند ولی گناه علنی موقعی که مورد تنفر و سرزنش جامعه قرار نگیرد ضرر عمومی دارد.   قرب الاسند صفحه 26

72.امام صادق (ع) : تا آن وقتی که دو مسلمان از هم دوری می جویند و از هم قهرند شیطان همواره خرسند و شادمان است و وقتی دوباره دوستی خود را تجدید مینماید زانوهای شیطان سست میگردد بگونه ای که تاب ندارد در جائی بایستد و رگ و پیوندش از هم جدا شود و فریاد زند وای بر من که نابود شدم.   منیه المرید صفحه 155

73.امام صادق (ع) : از قول رسول خدا (ص) فرمودند : اخلاق خوب و محبت آمیز گناهان را ذوب میکند همانطور که اشعه آفتاب برف و یخ را و اخلاق بد و خوی نا پسند در برخورد با مردم عمل خوب را فاسد میکند همچنانکه سرکه عسل را.   مشکوة الانوار صفحه 221

74.امام صادق (ع) : به یکی از اصحاب خود فرموند : چه مانعی دارد وقتی یکی از شما دچار غم و اندوه میشود وضو بگیرد و به جایگاه عبادت خود برود و دو رکعت نماز بخواند و دعا کند که خداوند آن اندوه را از وی برطرف نماید مگر فرموده خدای تعالی را در سوره بقره آیه 46 نشینده ای که میفرماید : برای غلبه بر مشکلات و ناگواریهای خود از صبر و نماز مدد بخواهید.     تفسیر برهان جلد 1 صفحه 157

75.امام صادق (ع) : وقتی بنده مومن کار نیکی میکند مردم از او تشکر نمی کنند و احسان او در میان خلق مشهور نمی شود زیرا او این کار را از برای رضای خدا میکند و کار نیک اش به آسمان بالا میرود و معروف در میان اهل آسمان میگردد و در زمین پهن نمیشود ولی وقتی شخص کافر کار نیکی میکند مردم از او تشکر میکنند زیرا او به نیت مردم این کارها را انجام داده و عملش در میان مردم منتشر میشود ولی به آسمان بالا نمیرود و آسمانیان آن را نمیشناسند و مقبول درگاه حق تعالی قرار نمیگیرد.    عین الحیوه صفحه 365

76.امام صادق (ع) : اگر من یک مومن را اطعام کنم برایم دوست داشتنی تر از آنست که یک افق از سایر مردم که دین و اعتقاد صحیح ندارند را اطعام کنم پرسیده شد یک افق چند نفر است فرمود : صد هزار نفر.   کافی جلد 4 صفحه 303

77.امام صادق (ص) : هرکس مومن پولداری را اطعام نماید ثوابش برابر است با آزار کردن یکی از فرزندان حضرت اسماعیل (ع) که از سر بریدن نجات دهد و هرکس مومن فقیری را اطعام کند ثوابش برابر است با آنکه صد تن از فرزندان اسماعیل (ع) را از سر بریدن نجات دهد.   کافی جلد 4 صفحه 307

78.امام صادق (ع) : هرکس به مومنی شربتی آب دهد در جائی که دسترسی به آب باشد حق تعالی به هر لیوانی هفتادهزار حسنه به او کرامت نماید و اگر در جائی باشد که آب کم باشد چنان باشد که دو بنده از فرزندان اسماعیل (ع) را از سر بریدن نجات داده.  عین الحیوه صفحه 444

79.امام صادق (ع) : چون گناه بنده مومن زیاد شود و جبران آن نکند خداوند او را به غم و اندوه در دنیا گرفتار سازد تا کفاره آن شود و گرنه بیمارش کند تا کفاره آن گناهان شود و اگر باز هم چاره ساز نشد هنگام مرگ بر او سخت گیرد تا کفاره گناهش شود و اگر باز هم گناه داشته باشد در قبر عذابش کند تا هنگام دیدن پروردگار گناهی نداشته باشد.   امالی صدوق مجلس صفحه 49

80.امام صادق (ع) : همانا رسول خدا (ص) نهی فرمود از بیرون رفتن زن از خانه بدون اجازه شوهرش و اگر بی اجازه بیرون رود همه فرشتگان و هر جن و انسی که بر آنها گذرد لعنتش کنند تا به خانه اش برگردد و نهی فرمودند از آرایش نمودن زن برای غیر شوهرش که اگر بکند بر خدا حق است که او را به آتش بسوزاند و نهی فرمودند از این که زن بیش از 5 کلمه آنهم از روی ضرورت و ایجاب کاری با مرد نامحرمی صحبت نماید.    امالی صدوق مجلس صفحه 66

81.امام صادق (ع) : همانا رسول خدا (ص) نهی فرمودند از این که مردی بر دیگری بگوید خواهرت را به من تزویج کن تا خواهرم را به ازدواج تو در آورم و نهی فرمود از بازی با تخته نرد و شطرنج و نهی فرمود از گوش دادن به آلات موسیقی مانند طبل و تنبور و تار و سایر اینها.  امالی صدوق مجلس صفحه 66

82.امام صادق (ع) : قرآن عهد و پیمان خداست در میان بندگانش سزاوار است که مردم به عهد خدا نظر نموده و هر روز پنجاه از آن را قرائت نمایند.              تفسیر جامع جلد 1 صفحه 36

83.امام صادق (ع) : هرکس سوگند به ترک چیزی بخورد که انجام آن بهتر است اعتناء به این سوگند خود نکند و آن کار خیر را انجام دهد و کفاره ای هم برای ترک سوگند نمیخواهد بپردازد زیرا این امر از وسوسه ها و خطوات شیطان است.  تفسیر نمونه جلد 1 صفحه 573

84.امام صادق (ع) : حارث بن مغیره گفت از امام (ع) پریدم آیا ممکن است وقتی پیش آید که مردم امام خود را نشناسند فرمود بلی ممکن است چنین زمانی پیش آید که مردم به امام خود دسترسی نداشته باشند و او را نبینند عرض کردم پس چه باید بکنند فرمود : چنگ میزنند به سخنان و فرموده های امامان پیشین تا امام آشکار شود. بحارالانوار جلد 17

85.امام صادق (ع) : یعقوب بن شعیب گوید امام (ع) به من فرمود : آیا از ناحیه اطرافیان به شما آزاری میرسد من گفتم از تمام مردم اذیت و کنایه میشنوم فرمود میدانی چرا ؟ عرضه داشتم نه حضرت فرمود : زیرا شیطان مردم را دعوت به باطل کرد آنها دعوتش را اجابت کردند و به ایشان دستور داد و آنها اطاعتش کردند ولی وقتی شما را به کاری خواند اجابتش نکرده و وقتی به شما فرمان داد اطاعتش ننمودید لذا مردم را بر علیه شما و ضد شما تشویق و ترغیب نمود.  علل الشرایع جلد 2 صفحه 903

86.امام صادق (ع) : ابوبصیر گوید به امام (ع) گفتم مردی در حال احرام به بالای ساق پای زنی نگاه کرده و محتلم شده حکمش چیست ؟ حضرت  فرمودند : اگر آن مرد توانگر و ثروتمند است باید یک شتر کفاره دهد و اگرمتوسط الحال است باید یک گاو بدهد و اگر فقیر و محتاج است در عهده اش یک گوسفند میباشد سپس حضرت فرمودند : این را بدان که من به خاطر آنکه آبی از او خارج شده این کفاره را قرار ندادم بلکه جهتش این است که آن مرد به چیزی نگاه کرده یعنی قسمتی از بدن زن نامحرم که دیدنش بر او حرام است.   علل الشرایع جلد 2 صفحه 876

87.امام صادق (ع) : اسحاق بن عمار گوید از امام (ع) راجع به کسی که دهان خود را از شراب پر کرده و نوشیده پرسیدم فرمود : باید او را هشتاد تازیانه بزنند و اگر دفعه ای دیگر باز این کار را کرد بازهم هشتاد تازیانه بزنند و اگر برای مرتبه سوم شراب نوشید او را باید کشت.   علل الشرایع جلد 2 صفحه 717

88. امام صادق (ع) : هرکس از روی سهل انگاری نماز واجب خود را نخواند تا آنکه وقت آن بگذرد آن گاه آن را قضا نماید آن نماز تیره و تار به عالم اعلی بالا رود و گوید خدا تو را خوار کند که چنانچه مرا ضایع ساختی.   ثواب الاعمال صفحه 518

89.امام صادق (ع) : هرکس یک روز از ماه رمضان را از روی عمد روزه نگیرد روح ایمان از وی مفارقت میکند.    ثواب الاعمال صفحه 536

90.امام صادق (ع) : هر زنی که خود را به عطر خوشبو کند و از خانه بیرون رود خداوند و هفتاد هزار ملائکه او را لعنت کنند تا به خانه برگردد.                  ثواب الاعمال صفحه 591

91. امام صادق (ع) : درباره سوره فجر آیه 4-1 : (( والفجر ولیال عشر والشفع و والوتر : قسم به فجر صبحگاهی قسم به شب های دهگانه قسم به دوتائی و قسم به یگانه )) فرمودند : منظور از فجر وجود مقدس قائم آل محمد (ص) است و منظور شب های دهگانه ده امام پیش از آنحضرت میباشند که امامتشان به خاطر ظلم حاکمان وقت چون شب پوشیده گشت و منظور از (( شفع )) وجود مقدس امیر المومنین و حضرت زهرا (س) است و منظور از وتر پروردگار یکتاست. تفسیر جامع جلد 7 صفحه 403

92.امام صادق (ع) : چهل تن مومن در جائی جمع نشوند و خدای عزوجل را با نام الله نخوانند جز آنکه هر دعائی کنند به اجابت رسد و اگر چهل تن نباشند چهار مومن خدا را به نام (الله) ده بار صدا کنند خدا دعایشان را اجابت کند و اگر چهار تن فراهم نشد یک مومن اگر خدا را چهل بار با نام (الله) صدا کند خدای عزیز و جبار دعایش را به اجابت رساند.   اصول کافی جلد 4 صفحه 257

93.امام صادق (ع) : هرکس بعد از نماز صبح و مغرب هفت بار بگوید : (( لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم )) از هفتاد نوع بلا در امان باشد که کمترین جنون و جزام و برص و خوره است.    اصول کافی جلد 4 صفحه 304

94.امام صادق (ع) : شیوه رسول خدا (ص) : چنین بود که به زنها سلام میکرد و آنها جوابش را میدادند روش امیر المومنین (ع) هم این بود که به زنها سلام میکرد ولی خوش نداشت به زنان جوان سلام دهد و می فرمود میترسم آوازش مرا خوش آید و این لذت گناهش از آنچه در ثواب سلام بیشتر باشد. کافی جلد 4 صفحه 464

95.امام صادق (ع) : هرگاه سه نفر در جائی کنار هم هستند دو تن از آنها سر گوشی(در گوشی ) با هم صحبت نکنند زیرا باعث ناراحتی و آزار سومی است.     کافی جلد 4 صفحه 481

96.امام صادق (ع) : بسم الله الرحمن الرحیم را در آغاز کار یا صحبت خود ترک مکن اگرچه دنبالش بخواهی یک بیت شعر بخوانی یا بنویسی.      کافی جلد 4 صفحه 506

97.امام صادق (ع) : هرکس کار خوبی را به دیگران بیاموزد به اندازه اجر کسانی که به آن کار عمل کنند ثواب به شخص تعلیم دهنده خواهند داد عرض شد ؟ اگر آن کس که یاد گرفته این علم را به افراد دیگری تعلیم دهد چطور ؟ فرمود ثواب تمام کسانی که از این علم بهره مند شوند به همان معلم نخستین داده خواهد شد اگرچه آن شخص تعلیم دهنده از دنیا برود.   بحارالانوار جلد 2 صفحه 19

98.امام صادق (ع) : ابوبصیر گوید از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود : شخص آزاد مرد در همه حالات آزاد است اگر به مصیبتی دچار شود صبر میکند اگر گرفتار هجوم بلا گردد شکست نمیخورد مومن آزاده اگر اسیر شود ستم ببیند و آسایش اش به سختی مبدل گردد باز هم آزاد مرد است و در رفتار و منش او تغییری ایجاد نمیگردد.چنانکه جناب یوسف (ع) با آنکه به بردگی رفت اسیر شد ستم دید همچنین تاریکی زندان و وحشت حبس و مصائب دیگری که به او رسید ضرری به شخصیت روحی وی نزد.   کافی جلد 2 صفحه 84

99.امام صادق (ع) : چیزی نیست جز اینکه پیمانه و وزنی دارد جز گریه که یک قطره اش دریاهائی از آتش را خاموش میکند و چون دیده اشکین شود چهره تیرگی و خواری نبیند و چون اشک از چشم روان گردد خداوند تن صاحبش را بر دوزخ حرام کند و راستی که اگر در جمعیت و مجلسی یک نفر گریان شود همه مورد ترحم واقع میشوند.   کافی جلد 4 صفحه 233

100.امام صادق (ع) : و هرکه را حاجت و خواسته ای به خدای عزوجل باشد باید با صلوات بر محمد و آلش آن را آغاز کند پس حاجت خود را بخواهد و باز هم در پایان صلوات بر محمد و آلش بفرستد زیرا خدای عزوجل کریم تر از آنست که دو طرف دعائی را بپذیرد و میانه آن را وانهد و صلوات بر محمد آلش دعائی است که به طور قطع و یقین مورد اجابت خدا قرار میگیرد.   کافی جلد 4 صفحه 252

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۹
سعید مقدسی

چگونه به خواسته های واقعی  خود برسیم

رنج، لذت ، و نیروی روحیه

 

برای اینکه به خواسته های خود برسید ، باید ابتدا ببینید چه عواملی شما را از تلاش و کوشش در جهت رسیدن به هدف، باز می دارند. کارهایی هست که تا آخرین لحظه از انجام آنها خودداری می کنیم.( مثلاٌ پرداخت مالیات). علتش آن است که پرداخت مالیات، ممکن است بعداٌ حتی ما را دچار عواقب دردناکتری سازد.

اما همین که 14 آوریل فرا می رسد تمام تردیدها و تعللها از میان می رود ، زیرا نظر ما درباره آنچه که مایه رنج یا لذت است عوض می شود و متوجه می شویم که انجام ندادن عمل بمراتب دردناکتر از انجام دادن آن است.

برای ایجاد تغییر در زندگی ، می توان از همین نکته استفاده کرد. در آینده بجای اینکه از خود بپرسید ( چگونه می توان از انجام این کار دردناک خودداری کرد؟ )بپرسید( اگر اکنون این کار را نکنم ، در آینده به چه قیمتی برایم تمام خواهد شد؟)

نیروی رنج، می تواند در خدمت شما باشد، به شرط اینکه از آن به صورت صحیح استفاده کنید.  

   

آیاما نیز صرفاٌ نوعی حیوان هستیم و همچون سگ معروف پاولف، در مقابل تنبیه یا پاداش، عکس العمل نشان می دهیم؟ البته چنین نیست. یکی از امتیازات بزرگ انسان بودن ، این است که می توانیم خودمان تعیین کنیم که از چه چیزی رنج یا لذت ببریم. به عنوان مثال، کسی که دست به اعتصاب غذا می زند، رنجی جسمانی را تحمل می کند و حتی ممکن است از کار خود لذت ببرد، زیرا اعتقاد دارد که با جلب توجه جهانیان به هدف ارزشمند خود، نتایج مثبتی به دست می آورد. همه ما دارای این حق انتخاب هستیم. رمز موفقیت این است که یاد بگیریم تا از نیروهای رنج و لذت به نفع خود استفاده کنیم.آیا در زندگی شما چیزی وجود دارد که نسبت به آن رنجی غیر ضروری احساس کنید؟ آیا در مقابل آن ، صرفاٌ واکنش نشان می دهید، یا از حق انتخاب خود استفاده می کنید؟ آیا می توانید مرکز توجه خود را تغییر دهید و واقعه ظاهراٌ دردناکی را به فرصتی لذتبخش برای یادگیری، رشد، یا کمک به دیگران مبدل کنید.

    

چیزهایی که آنها را باعث رنج و یا مایه لذت می دانید، سرنوشت شما را شکل می دهند. برای خلاصی از رنج و کسب لذت، هرکسی الگوی رفتاری خاصی را فرا گرفته و از آن استفاده می کند. بعضی ها به الکل ، مواد مخدر، و پر خوری پناه می برند و یا با دشنام و اهانت دیگران را می آزارند. بعضی دیگر از ورزش، یادگیری ، گفتگو، کمک به دیگران و یا ایجاد دگرگونیها کسب لذت می کنند.

الگوی رفتاری شما برای فرار از رنج و کسب لذت چیست؟

این الگوها تاکنون چه تاثیری بر نحوه زندگی شما گذاشته است؟ فهرستی از شیوه های مور استفاده خود تهیه کنید . هنگامی که می خواهید از اوقات خود لذت بیشتری ببرید به تماشای تلویزیون می نشینید؟ سیگاری روشن می کنید؟ می خوابید؟ آیا راههای مثبت تری برای فرار از رنج و کسب لذت سراغ دارید؟    

در بیشتر مردم، ترس از زیان، قویتر از میل به جلب منفعت است. اغلب افراد برای حفظ چیزهایی که دارند، بیشتر حاضر به تلاش هستند تا برای تحقق آرزوها و رویاهای خود .

دو حالت را در نظر بگیرید : حالت اول - در پنج سال گذشته یکصد هزار دلار اندوخته اید و می خواهید آنرا از دستبرد و آفت حفظ کنید. حالت دوم - طرحی در پیش رو دارید که اگر آنرا اجرا کنید ، ظرف پنج سال آینده یکصد هزار دلار بدست می آورید. برای کدامیک از این دو هدف ، حاضرید بیشتر تلاش کنید؟    

وقتی در دیگران عظمتی را مشاهده می کنیم، غالباٌ تصور می کنیم که آنها اصولاٌ خوشبخت هستند و استعداد یا موهبت خاصی به آنها عطا شده است . حقیقت، آن است که این افراد، از نیروها ومنابع انسانی خود بهتر استفاده کرده اند، زیرا اگر تمام جوهر وجودی خود را ظاهر نمی کردند و همه توان خود را به کار نمی گرفتند ، دچار رنجی عظیم می شدند. به عنوان مثال ، زندگانی ایثارگرانه مادرتراز ناشی از این است که وی رنجهای دیگران را رنجهای خود می داند و لذا به کمک هرکس که در گوشه ای از دنیا رنج ببرد می شتابد. بزرگترین لذت او در این است که آلام و دردهای بشری را تخفیف دهد.

 

شما بیش ازهمه از چه چیزی رنج یا لذت می برید و این موضوع ، چه نقشی در زندگی امروزیتان داشته است

اغلب الگوهای ( خود اخلالی )ناشی از عواطف مختلط هستند و این عواطف ، مسلماٌ مانع لذت و موفقیت ما در زندگی می شوند.

 

مثلاٌ خیلی از مردم می گویند که خواهان وپول بیشتر هستند. این افراد مسلماٌ دارای هوش و استعداد کافی هستند و می توانن راهی برای افزودن بر دارائیهای خود پیدا کنند . آنچه مانع اینافراد میشود، عواطف مختلط ، یا ( شرطی شدن) های مختلط است. این اشخاص ممکن است قبول داشته باشند که پول فراوان، به معنی آزادی وامنیت بیشتر وقدرت کمک به افراد مورد علاقه است. لیکن در عین حال، فکر می کنند که پول  (زیادی) موجب اسراف، ابتذال و تجاوز می شود.

 

اگر روزی متوجه شدید که دارید دو قدم رو به جلو بر می دارید و یک قدم رو به عقب ، یقین بدانید که به صورت مختلط ، شرطی شده اید؛ یعنی رسیدن به هدف را هم باعث رنج می دانید و هم مایه لذت.

آیا دچار عواطف مختلطی هستید که بر زندگیتان اثر گذاشته باشد؟    

آیا در زندگی شما چیزی وجود دارد که بخواهید آنرا بهتر بسازید ( مثل وضعیت مالی یا روابط با دیگران) ولی به نظر برسد که عاملی شما را به عقب می کشاند و مانع اقدام می شود؟

پاسخ خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید و "گاه خطی عمودی در وسط آن صفحه رسم کنید. در ستون سمت راست، عواطف منفی و در ستون سمت چپ عواطف مثبتی را که نسبت به آن دارید بنویسید.

آیا کفه سمت راست ،  به سمت چپ می چربد؟ آیا یک احساس منفی وجود دارد که به تنهایی هم وزن تمام عواطف مثبت باشد؟ این تعادل یا عدم تعادل ، چه نقشی در موفقیتهای قبلی شما داشته است؟

در زیر نور درخشان آگاهانه ، غالباٌ عواطف منفی قدرت خود را از دست می دهند. آگاهی ، اولین قدم است.    

 گاهی انسان بر سر دو راهیهایی قرار می گیرد که هر دو به رنج منتهی می شود . به عنوان مثال ، بعضیها در زندگی زناشویی خود احساس بدبختی می کنند . اما اگر از هم جدا شوند، تنها می شوند و بیشتر احساس بدبختی خواهند کرد.در نتیجه هیچ کاری نمی کنند ...و همچنان احساس بدبختی میکنند!

 

بجای اینکه احساس کنید در دام افتاده اید ، سعی کنید از نیروی رنج به سود خود استفاده کنید . ببینید در گذشته و حال، چه کشیده اید! رنج را با چنان شدتی احساس کنید که شما را واداربه عمل سازد و سرانجام ناچار شویدکه فکری برای وضعیت خود بکنید. ما به این حالت، ( آستانه احساس) می گوئیم . به جای اینکه انفعالی داشته باشید و صبر کنید تا این حالت عاطفی اجتناب ناپذیر به سراغتان بیاید،چرا آگاهانه و فعالانه آنرا در خود ایجاد نمی کنید تا انگیزه ای قوی در شما بوجود آید وسعی کنی از همین امروز زندگی خود را بهتر سازید؟     

استفاده از نیروی اراده هرگز کاری صورت نمی دهد و یا لااقل در دراز مدت شیوه ای غیر موثر است . آیا تاکنون ، در زمینه ای - مثلاٌ در زمینه وضع جسمانی خود - به آستانه احساس رسیده اید؟ در چه مرحله ای دچار آن احساس شده اید ؟ شاید با استفاده از قدرت اراده و گرفتن رژیم غذایی، باخویشتن به مبارزه پرداخته باشید، اما البته هر نتیجه ای که گرفته اید جنبه موقت داشته است ،زیرا محروم کردن خویشتن از غذا ، همیشه دردناک است و مغز شما هرگز اجازه نمی دهد در شرایطی که راه دیگری وجود داشته باشد ، دائماٌ رنج را تحمل کنید .

 

پس چه باید کرد؟راه حل آن است که بجای مبارزه با غرایز طبیعی ، حالت شرطی خود را نسبت به غذا عوض کنید، تا اینکه میل به غذا در شما کم شودوخوردن غذا دیگر لذتبخش نباشد، دائماٌ دردسرهایی را که در اثر پرخوری کشیده اید به خود یادآوری کنید. پر خوری را رنج آور، و ورزش را امری لذتبخش تلقی کنید تا به طور خودکار، در مسیر صحیح بیفتید.   

 

یکی از تعریفهای موفقیت از نظر من این است: طوری زندگی کنید که دائماٌ احساس لذت فراوان کنید و کمتر دچار رنج شوید، و با توجه به شرایط زندگیتان، کاری کنید که اطرافیانتان نیز طعم خوشی و لذت را بیشتر بچشند تا مزه رنج و سختی . برای انجام این کار باید از رشد فکری برخوردار باشید و شوق کمک و خدمت در سر داشته باشید.

 

با توجه به این تعریف ، تاچه حد موفق هستید؟ برای اینکه امروز ، از زندگی خود لذت بیشتری ببرید و یا باعث شوید که نزدیکانتان بیش از پیش از زندگانی خود بهره مند شوند، چه می توانید بکنید؟ 

 

تعلل و عقب انداختن کارها، یکی از شایع ترین راههای فرار از رنج است. اما اگر کاری را به تاخیر بیندازید، معمولاٌ نتیجه اش این است که بعداٌ به رنج و دردسر بزرگتری دچار  می شوید.

چه کارهایی را قبلاٌبه تعویق انداخته اید که امروز باید به آنها رسیدگی کنید؟ صورتی از این کارها را تهیه کنید و آنگاه به پرسشهای زیر، پاسخ دهید.

 

1 - چرا تاکنون این کار را انجام نداده ام ؟ قبلاٌ چه رنجهایی را به انجام این کار ، نسبت داده ام ؟

2 - این الگوی منفی ، تاکنون چه سودی برایم داشته است ؟

3 - اگر اکنون این رفتار را تغییر ندهم در آینده به چه قیمتی برایم تمام خواهد شد و چه احساسی خواهم داشت؟

4 - اگر هر یک از این کارها را اکنون انجام دهم ، چه فواید و لذتهایی برایم در پی خواهد داشت؟    

شاید تاکنون برایتان اتفاق افتاده باشد که پس از انجام کاری، با خود گفته اید ( چطور چنین اشتباه احمقانه ای را مرتکب شدم؟!) و یا برعکس ، کاری را انجام داده و سپس فکر کرده اید ( عجیب است! چگونه به انجام چنین کاری موفق شدم؟)

چه عاملی سبب می شود که عملکردمان بد، و یا برعکس عالی باشد؟ این موضوع، ارتباط چندانی با توانائیمان ندارد، بلکه این حالت روحی و یا جسمی ما درهر لحظه است که باعث می شود افکار، اعمال، احساسات و یا عملکردهایی از ما سر بزند. اگر راز دستیابی به حالات روحی و عاطفی نیرومند را دریابید، واقعاٌ می توانید دست به کارهای شگفت آوری بزنید. اگر در حالت صحیح روحی باشید،بدون اینکه ظاهراٌ کوششی به عمل آورید، افکار و نظرات تازه ای در ذهنتان جریان می یابد.

 

اگر همه روزه در شرایط بالای روحی و فکری بودید، چه کارهایی را می توانستید انجام دهید؟    

فرهنگ جامعه ، صورتی از چیزهای مطلوب را به همه ما فروخته است . به ما آموخته اند که روزی ، پس از آنکه همه وقایع به شکل صحیحی اتفاق افتادند، سرانجام خوشبخت خواهیم شد. هنگامی که همسر شایسته خود را یافتیم ...هنگامی که بقدر کافی پول بدست آوردیم... هنگامی که از نظرجسمی در سلامت کامل بودیم... هنگامی که فرزندانی داشتیم...هنگامی که بالاخره بازنشسته شدیم.

حقیقت آن است که آنچه بدست می آوریم، احساس خوشی و رضایت را در ما به وجود نمی آورند،مگر آنکه یاد بگیریم که حالت ذهنی خود را بسرعت عوض کنیم .از این گذشته ، شما این چیزها را برای چه می خواهید ؟ آیا غیر ازاین است که به اعتقاد شما همسر دلخواه ،فرزند،پول و غیره سبب می شود که احساس بهتری پیدا کنید ؟ اما سرانجام ، پس از آنکه به چیزهایی که می خواهید ،رسیدید، چه کسی احساستان را بهتر می سازد؟ البته خودتان چنین می کنید.

 

پس چرامنتظرید ؟هم اکنون این کار را انجام دهید! 

   

آیا می دانید چگونه باید حال خود را بهتر سازید ؟ آیا امکان دارد کاری کنید که هم اکنون احساس خوشبختی کامل، هیجان و شوروشوق کنید؟ مسلم است! کافی است که مرکزتوجه خود را تغییر دهید.

آیا بخاطر می آورید که زمانی ، کار بزرگی انجام داده و خود را سرفراز و موفق احساس می کرده اید ؟ آن حالت را بطور روشن و زنده و با تمام جزئیات ، در نظر مجسم کنید ... صداهایی را که شنیده اید به خاطر آورید... ضربان قلب خود را احساس کنید! مانند همان زمان نفس بکشید ، همانطور قیافه بگیرید، و بدن خود را مانند آن موقع به حرکت در آورید . آیا، هیچ هیجانی در خود احساس نمی کنید؟ آیا ممکن است هروقت که دلتان بخواهد همین احساس رادر خود ایجاد کنید؟

   

در زندگی ، برای درک و تجربه هر چیزی راههای گوناگونی هست . روح ما، مانند گیرنده ای است که می تواند برنامه های شاد یاغم انگیز مختلفی را پخش کند . در هر لحظه، می توانیم دچار هر نوع احساسی که مایلیم ، بشویم. کافی است که کانال صحیح را بگیریم . این کار چگونه امکان پذیر است ؟ برای تغییر فوری روحیه ، دو راه وجود دارد. راه اول آن است که ذهن خود را به چیزدیگری متوجه کنیم.

به یکی از درخشانترین لحظه های ز ندگی خود فکر کنید. با بخاطر آوردن آن چه احساسی پیدا می کنید؟ذهن خود را می توانید متوجه چه چیز هایی دیگری بکنید تا احساسی خوشایند و حالی خوب پیدا کنید؟

 

برای تغییر فوری حالت روحی ، راه دومی هم هست که فردا به آن می پردازیم.   

 

تغییر مرکز توجه ، فقط یکی از راههای تغییر روحیه است . راه سریعتر و مؤثرتری هم هست و آن استفاده از شیوه های جسمانی و یا به اصطلاح ، فیزیولوژیکی است. بیشتر مردم، هنگامی که از روحیه خود ناراضی هستند و می خواهند حال بهتری پیدا کنند ، به الکفل، غذا، سیگار، خواب، یا مواد مخدر متوسل می شوند.بعضی ها هم راههای مثبت تر نظیر رقص، آواز، ورزش و یا عشقبازی را انتخاب می کنند.

هر یک از حالات روحی، با تغییرات جسمانی مشخصی همراه است. افراد افسرده چه قیافه ای دارند؟ شانه هاشان فرو افتاده وسرشان پائین است. بطور کم عمق نفس می کشند . عضلات چهره شان شل و قیافه شان بی تفاوت است . برعکس در مواقعی که شاد و سر حال هستیم ، شانه هامان بالا است و حالت طبیعی دارد . سرمان را بالا نگه می داریم و بطور کامل نفس می کشیم . می توانیم آگاهانه این تغییرات رادر جسم خود به وجود آوریم و بلافاصله حالت روحی دلخواه را در خود ایجاد کنیم.     

بعضی ازکارهای بسیار ساده، ممکن است نتایج بسیار بزرگی داشته باشد. اگر می خواهید حالت سرگرم کننده ای در خود ایجاد کنید که نتایج دور از انتظاری هم داشته باشد تمرین زیر را انجام دهید:

 

خود را مقید کنید که در هفت روز آینده روزی پنج بار و هر بار روزی یک دقیقه در مقابل آینه قرار بگیرید و فقط نیش خود را گوش تا گوش به لبخند باز کنید. این کار، ممکن است در ابتدا کمی احمقانه به نظر برسد، اما وقتی روزی چند نوبت این عمل را تکرارکنید، سلسله اعصابتان به طورمداوم تحریک می شود تا احساسی از شادمانی، بی خیالی، شوخی و سادگی را در شما ایجاد کند. مهمترآنکه خود را نسبت به ( حال خوب)داشتن شرطی می کنید و عادت شادمانی جسمی را در خود بوجود می آورید. پس هم اکنون یک دقیقه وقت صرف کنید و این کار را محض تفریح انجام دهید!   

 

سن شخص، چندان به گذشت زمان بستگی ندارد، بلکه بیشتر به طرز فکر و وضع جسمی او مربوط است. خیلیها هستند که سالهای زیادی را پشت سر گذاشته اند ، اما هنوز شلنگ انداز راه می روند و افکارشان هم هنوز خشک و غیر قابل انعطاف نشده است.

به عنوان مثال، در روزهای بارانی وقتی اشخاص مسن به گودال پر از آبی می رسند، نه فقط آن را دور می زنند، بلکه در تمام آن مدت شکوه وشکایت می کنند و غر می زنند!

برعکس، کودکان ( وآنان که هنوز دلشان جوان است ) به میان آب می پرند ، آب را به اطراف می پاشند و خوش می گذرانند .

(گودال)های زندگی را وسیله شادمانی قرار دهید. هنگام راه رفتن ، پاهاتان حالت فنری داشته باشد و لبخندرا فراموش نکنید . به خوشرویی، شیطنت و سر زندگی اهمیت بدهید. شما انسان زنده ای هستید!

 

 

برای احساس خوب داشتن، به هیچ علت و دلیلی نیاز نیست!   

 

برای اینکه زندگی پر مایه تری داشته باشیم ، بهترین راه، این است که دامنه عواطف و احساسات خود را وسعت دهیم. در هفته ای که گذشت ، دچار چند نوع عواطف و احساسات گوناگون شده اید؟ آنها را یادداشت کنید.

اکنون عواطفی را که نوشته اید ، بررسی کنید. اگر تعداد آنها از 12 کمتر است، چند احساس دلپذیر را به آنها بیفزایید. بعضیها از میان هزاران احساسی که می توانندداشته باشند، فقط چند مورد را تجربه کرده اند!

توجه داشته باشید که فقط با تغییر مرکز توجه و یا تغییر حالت جسمانی، می توانید قلمرو عواطف خود را گسترده تر کنید. یکی از عواطف مثبت ودلپذیر را بطور دلخواه انتخاب کنید. طوری بایستید ، حرکت کنید، قیافه بگیرید و سخن بگوئید که گویی دچار آن احساس هستید . از تغییری که بلافاصله در روحیه واحساستان پیدا می شود لذت ببرید!      

 

شاید برایتان اتفاق افتاده باشد که زمانی از خشم ، دیوانه شده و یا احساس درماندگی و گرفتاری کرده باشید و اکنون که به گذشته خود می نگرید، از اینکه بخاطرچه چیزهایی از جا در رفته اید خنده تان بگیرد.همه ما این جمله قدیمی را از دیگران شنیده ایم که ( یک روز، به یاد رفتار امروزت می افتی و خنده ات می گیرد ). یکی از استادان من به نام ریچارد بندلر یک بارگفت ( چرا صبر کنیم؟ چرا همین حالا خنده مان نگیرد؟)

این کار را همین امروز امتحان کنید . به چیزی بخندید که قبلاٌ آنرا تحمل ناپذیر و عذاب آور می دانستید . آیا احساس نمی کنید که اوضاع برایتان قابل تحملتر شده است ؟ 

   

همسر شما قرار است تاکنون به منزل برگشته باشد؛ اما دیر کرده است . چه فکری می کنید؟ نتیجه می گیرید که به وقت شناسی اهمیت نمی دهد ؟ نگران می شوید و فکر می کنید که در بین راه، تصادف کرده است ؟ یا تصور می کنید که بین راه توقف کرده است تا برایتان هدیه ای بخرد؟

احساسات ما بستگی به این دارد که فکرمان رامتوجه چه چیزی بکنیم . و نوع احساسمان به شدت بر عملها و عکس العملهای ما اثر می گذارد . بجای اینکه فوراٌ نتیجه گیری کنید،

همه اطراف و جوانب را بسنجید و حالات ممکن را در نظر بگیرید . آنگاه توجهتان رابه حالتی جلب کنید که شما و اطرافیانتان را نیرومندتر سازد.    

برای درک نیروی تمرکز و توجه ، بهترین مثالی که می توان ذکر کرد ، مسابقات اتومبیلرانی سرعت است . وقتی اتومبیل شما منحرف می شود و به سوی دیواره می رود، عکس العمل طبیعی معمولاٌ این است که خواستان را به دیواره جمع می کنید تا باآن برخورد نکنید . اما اگر توجهمان را به چیزی جلب کنیم که از آن وحشت داریم ، بطور قطع همان بلائی از آن می ترسیم ، به سرمان می آید .مسابقه دهندگان حرفه ای می دانند که به هر طرف توجه کنند ، اتومبیل بطور نا خواسته به همان طرف منحرف می شود. به این جهت این رانندگان که دائماٌ جانشان در خطر است سعی می کنند به محض مواجه شدن با این خطر،بجای نگاه کردن به دیواره ، به جاده اصلی توجه کنند .

 

در زندگی نیز بیشترمردم بجای چاره اندیشی ، به بلاهایی فکر می کنند که نمی خواهند به سرشان بیاید. اگر با ترسهای خود مبارزه کنید ، ایمان و توکل داشته باشید و نیروی تمرکز خود راتحت انضباط در آورید، اعمالتان بطور طبیعی شما رابه مسیر صحیح هدایت خواهد کرد. اکنون ترس را رها کنید و به چیزهایی توجه نمائید که واقعاٌ طالب آن هستید ولیاقت آنرا دارید. 

   

حرکت ، شور می آفریند. اگر یک روز دلتان نخواست که به پیاده روی یا دوآهسته بپردازید، چه مانعی دارد که برای نرمش صبحگاهی و جست وخیز، از منزل خارج شوید ؟ این حرکات ، اثر نیرومندی بر تغییر روحیه دارد، زیرا:

 

1 - نرمش و جست وخیز ، ورزشی عالی است.

2 - فشاری که بر بدن وارد می کند ، کمتراز فشاری است که در هنگام دویدن بر بدن وارد می شود.

3 - در هنگام جست وخیز، نمی توانید از لبخند خودداری کنید.

4 - رانندگان اتومبیلها نیز با دیدن شما لبخند می زنند و سرگرم می شوند.    

    مؤثرترین اه کنترل نیروی تمرکز، استفاده از پرسش است. هر سؤالی که از خود بکنید، مغز پاسخی برای آن پیدا می کند. به عنوان مثال، اگر بپرسید ( چرا فلانی از من سوء استفاده می کند؟)بی اختیار ذهنتان متوجه مواردی می شود که آن شخص ، سرتان را کلاه گذاشته است، خواه اصلاٌ این موضوع حقیقت داشته یا نداشته باشد. اما اگر بپرسید ( چگونه می توانم این مشکل را رفع کنم ؟ ( بدون تردید به پاسخهایی می رسید که نتیجه اش برداشتن قدمهای مثبت است.     

پرسش صحیح ، داری نیرویی است که نمونه آن را می توان در شرح حال یک کودک کتک خورده یافت . این کودک که در یک نزاع دبستانی ، از کودک بزرگتر از خود کتک خورده بود ، به منظور انتقام، تفنگی به چنگ آورد و به تعقیب آن کودک قلدر پرداخت .

اما درست در لحظه ای که میخواست ماشه را بکشد به خودآمد و از خود پرسید ( اگر ماشه را بکشم چه اتفاق می افتد؟) ناگهان تصویری از زندان و بلاهایی که ممکن است بر سرش بیاورند در نظرش مجسم شد . لوله تفنگ رابه طرف درختی گرفت و به آن شلیک کرد.

این پسر بوجکسون بود . یک انحراف توجه، یک تصمیم سنجیده و ناشی از مقایسه رنج و لذت ، باعث شد پسری با آینده ای نا معلوم ، به یکی از بزرگترین قهرمانان ورزشی مبدل شود.

امروز، چه پرسشهای زندگی سازی می توانید از خود بکنید؟    

آیا کسی تاکنون به شما گفته اتکه ( آینده تان درخشان است؟) از شنیدن این گفته چه احساسی پیدا کردید؟ اگر می گفتید که آینده تان تاریک است چطور؟ممکن است به شما بگویند ( نظرات شما به گوش خوش می آید) و یا ( طرح ما فریاد می زند که باید اصلاح شود ). ممکن است درباره کسی گفته باشید( از دیدنش چندشم می شود.) و یا ( رفتارش واقعاٌ سرد است. )

هر دسته از این کلمات، تاثیری متفاوت بر روی افراد دارد. کسانی که معمولاٌ از آینده روشن یا تاریک ، سخن می گویند، از تعبیرات بصری استفاده می کنند. بعضی ها به علائم شنیداری حساسترند،( به گوش خوش می آید. فریاد می زند) و بعضی هم برای بیان مقصود از کلماتی استفاده می کنند که به حس لامسه مربوط است( چندشم می شود. واقعاٌ سرد است.)

توجه شما معمولاٌ به کدامیک از این سه حس ، بیشتر است؟     

بعضیها برای بهبود حالت روحی خود به سیگار، الکل، پرخوری، سوء استفاده از کارتهای اعتباری و یا راههای منفی دیگر پناه می برند . آیا راههای سالمتری هم برای ایجاد روحیه وجود دارد؟ چند دقیقه در این باره فکر کنید.

1 - برای اینکه رنجها را از خود دور کنید و احساسات لذتبخشی را جایگزین آنها سازید چه شیوه های مثبتی را می دانید؟ آنها را روی کاغذ بیاورید.

2 - راههای تازهای راکه قبلاٌ از آنها استفاده نکرده ای و به نظرتان مؤثر می آیند به آنها اضافه کنید. دست کم 15 شیوه را برای رفع دلتنگی ذکر کنید و چه بهتر که تعداد آنها را به 25 و یابیشتر برسانید . این تمرینی است که می توانید آنرا بارها تکرار کنید تا سرانجام صدها راه سالم برای تغییر روحیه کشف نمائید.      

هنگامی که در بزرگراه رنج و دلتنگی ، به مقصد شادی و لذت سفر می کنید، به کشف راههای گوناگون و مثبتی بپردازید که مناظر اطراف را دلپذیر سازد. بعضی از این راهها را آزمایش کنید:

آهنگهای مورد علاقه خود را زمزمه کنید ... به مطالعه چیزی بپردازید که مطالبش را بتوانید بکار بندید... به تماشای یک فیلم کمدی و یا برنامه شاد تلویزیونی بپردازید و بخندید... چند طول استخر را شنا کنید ... از صرف غذا با افراد خانواده، یا یکی از دوستان لذت ببرید... مدتی در وان آب گرم، استراحت کنید... به خلق چند نظریه تازه بپردازید... با فرد تازه ای آشنا شوید... لطیفه های بی مزه ای برای دوستان خود تعریف کنید و بدانید که باز هم شما را دوست خواهند داشت... با همسر خود ، گرم و صمیمانه گفتگو کنید .

هم اکنون یکی از راههای بالا را انتخاب و امتحان کنید!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
سعید مقدسی

نیروی سازنده ,  نیروی نابود کننده ,  اعتقادات

 

چه عاملی سبب می شود که در زندگی خود، راهها و هدفهای معینی را انتخاب کنیم؟ این عامل، اعتقادات ماست؛ عقیده به اینکه تواناییهای ما چقدر است و چه کارهایی ممکن ، یا غیر ممکن است. در فرهنگ مردم هائیتی ، پزشک جادوگر قبیله داری چنان قدرت مرموزی است که میتواند با یک اشاره فردی را هلاک کند. اما در واقع، آنچه موجب مرگ آن فرد می شود قدرت جادویی پزشک نیست، بلکه اعتقاد افراد به قدرت فوق تصور اوست.

آیا در زندگی خود تاکنون انتظار واقعه ناگواری را کشیده اید؟ اثر آن انتظار بر زندگیتان چه بوده است؟ چه عقاید مثبتی بر زندگی فعلی شما اثر گذاشته است؟ چه انتظارات مثبت تازه ای می توانید در خود یا دیگران ایجاد کنید؟

مردم جهان به مدت هزاران سال بر این عقیده بودند که انسان با توجه به ساختار جسمی خود، قادر نیست مسافت یک مایل را درچهار دقیقه بدود. با وجود این فردی به نام راجربانیستراین مسافت را در کمتر از چهار دقیقه دوید و این باور را در هم شکست . وی چگونه به این کار توفیق یافت؟ آنقدر موفقیت خود را به چشم دل دیدو چنان تصویر زنده ای از موفقیت در ذهن خود تشکیل داد که سرانجام فرمانی بی چون و چرا به سیستم عصبی خود صادر کرد و نتیجه ای جسمی بدست آوردکه با آن تصویر ذهنی هماهنگ بود . پس از آن ، کسان دیگر نیز از بانیستر پیروی و باور کردند که آنان نیز قادر به چنین کاری هستند لذا ظرف یک سال، افراد بسیاری موفقیت او را تکرار کردند.

درمقابل شما چه سدی است که باید آن را در هم بشکنید ؟ کدام کار در نظرتان غیر ممکن جلوه می کند که اگر آن را ممکن می دانستید( و انجام می دادید) زندگی خودتان و اطرافیانتان دگرگون می شد؟

بسیاری از مردم ، گناه نارسائیهای زندگی خود را به گردن وقایع و اتفاقات می اندازند . در حالی که آنچه زندگانی ما را شکل می دهد، خود آن وقایع نیست، بلکه معنایی است که به آن رویدادها می دهیم.

در جنگ ویتنام ، دو نفر تیر می خورند، هر دو اسیر می شوند و بارها تحت شکنجه قرار می گیرند. یکی شان دست به خودکشی می زند، ودیگری روز به روز ایمانش نسبت به انسانیت و خالق متعال، قویتر می شود. امروز، شرح زندگی این مرد که جرالد کافی نام دارد ، یادآور نیروی عظیم روح انسانی است که می تواند بر هرگونه درد و رنج و مانع و مشکلی غلبه کند.

آیا در گذشته شما و یا آشنایانتان واقعه ای هست که مانع احساس شادی و خوشبختی امروزتان باشد؟ آیا می توانید این اتفاقات را به صورت دیگری معنا کنید؟ آیا این وقایع شما را پخته تر و نیرومند تر کرده اند ؟ آیا می توانید براساس این تجارب تلخ، دیگران را که با همین مشکل روبرو هستند، راهنمایی کنید؟

علت کارهایی که مردم می کنند چیست ؟تنها علت رفتارهای ما ، اعتقاد و باور است .گرچه عجیب است، ولی اگر مردم باور کنند که برای رفع بیماری باید جمجمه خود را با مته سوراخ کنند،چنین می کنند (و نتیجه هم می گیرند!)خواه این عقیده پایه و اساس درستی داشته باشد خواه نداشته باشد، و اگر هم معتقد شوند که خوشبختی آنان در گرو

کمک به دیگران است، بر همان اساس عمل می کنند .

اعتقاد ماست که باعث می شود یک عمر احساس بدبختی کنیم و یا برعکس زندگانی خود را با خوشی بگذرانیم. عقیده سبب می شود که یک نفر اینشتین شود و یک نفر بتهوون، یا یک نفر به صورت قهرمان در آید و نفر دیگر نداند که اصلاٌ چرا به این دنیا آمده است.

اعمالی که اطرافیان شما انجام می دهند ، براساس چه اعتقاداتی است؟ شما با همکارانتان در چه مواردی اشتراک عقیده دارید؟ با فرزندان یا والدینتان در چه مواردی هم عقیده اید؟در چه زمینه هایی اختلاف عقیده دارید؟  

هرگاه اتفاقی برایتان بیفتد، مغزتان بلافاصله دو سؤال را مطرح می سازد: اول اینکه آیا این اتفاق به معنی رنج است یا به معنی لذت؟ دوم اینکه برای دوری ازرنج و کسب لذت چه باید بکنم؟ پاسخ این پرسشها بسته به این است که درباره موجبات رنج ولذت چه عقایدی داشته باشید. این عقاید کلی به منزله راههای میانبری است که باعث می شودبسیاری از امور روزمره را به انجام رسانیم، و در عین حال همین عقاید می تواند زندگی ما را به کلی محدود سازد. به عنوان مثال، کسی که بطور اتفاقی در کاری شکست خورده است، ممکن است نتیجه بگیردکه بی لیاقت است و متاسفانه همین تعمیم دادنهاست که باعث می شود نسبت به آینده ، خوشبین یا بدبین باشیم.

به یکی از عقاید محدود کننده ای که درباره خود یا فرد دیگری دارید فکر کنید.آیا برای درستی این عقیده دلیل کافی دارید؟ آیا موارد استثنایی هم ممکن است وجود داشته باشد؟ آیا ممکن است این عقیده کلی شما بیش از حد کلی باشد

هیچ چیزی درزندگی به خودی خود دارای معنا نیست . این شمایید که به آن معنا می د هید.

یکی از شگفتی های وجود انسان این است که می تواند برای هر واقعه چنان اهمیتی قائل شود که نیروبخش و یا نابودکننده باشد .

بعضی از مردم، تنها یکی از وقایع تلخ گذشته را در نظر می گیرندو می گویند ( به علت این تجربه، دیگر احساس عشق یا کمال نخواهم کرد.) و بعضی دیگر عین همان واقعه طوری تعبیر می کنند که نیرو بخش است:( از آنجا که نسبت به من بی عدالتی شده است، نسبت به نیازهای دیگران حساسم)یا( از آنجا که فرزند خود را از دست داده ام . تلاش می کنم تا امنیت بیشتری را در جهان برقرار کنم.)

همه ما قادریم هر واقعه ای را طوری معنی کنیم که امیدوار کننده و نیروبخش باشد. یکی از تجارب گذشته خود رادر نظر آورید و با معنا ی تازه ای که به آن می دهید، انقلابی در زندگی خود بوجود آورید.

اعتقادات، قدرتی نابود کننده دارند. از آنجاکه اعتقادات تاثیر عجیبی بر زندگی ما دارند، لازم است که این سه مساله را درک کنیم:

1 - اغلب ما، عقاید خودرا آگاهانه انتخاب نمی کنیم.

2 - عقایدما،غالباٌ بر پایه تفسیر غلط وقایع گذشته است.

3 - پس از آنکه عقیده ای را پذیرفتیم، آنرا وحی منزل می پنداریم و فراموش می کنیم که آن

      عقیده فقط یک نقطه نظر است.

آیا عقایدی دارید که به درستی آنها یقین داشته باشید؟آیا نظرات دیگری هم هست که با عقیده شما مخالف و احتمالاٌ درست باشند؟ اگر شما صاحب این عقیده بودید، چه تغییری در زندگیتان ایجاد می شد؟

 اعتقاد، عبارت از احساس اطمینان نسبت به درستی چیزی است.مثلاٌ اگربه هوشمندی خود اعتقاد داشته باشید، این اعتقاد، صرفاٌ یک نظریه نیست ، بلکه احساس اطمینان می کنید که فرد باهوشی هستید. این احساس اطمینان از کجا آمده است؟

هر فرض یا نظر را بصورت رویه میزی در نظر بگیرید. اگر میز، پایه نداشته باشد به چیزی متکی نیست. نظریه هم در صورتی به صورت عقیده در می آید که پایه هایی داشته باشد. این پایه ها که موجب اطمینان می شوند عمدتاٌ ناشی از تجارب مرجع هستند. مثلاٌ اگر معتقد باشید که فرد باهوشی هستید، احتمالاٌ تجارب قبلی شما( نمرات زمان تحصیل و یا اظهارنظر دیگران) باعث ایجاد این عقیده شده است.

البته ما برای احساس اطمینان ، محدود به تجارب گذشته خویش نیستیم.

ما نیزمانند راجربانیستر می توانیم از قدرت تصور خود به عنوان تجارب مرجع استفاده کنیم و نسبت به کارهایی که هنوز انجام نداده ایم، در خویشتن احساس اطمینان به وجود آوریم.

 می توانیم هر نظریه ای را به عقیده مبدل کنیم. به شرط اینکه به قدرکافی تجارب مرجع برای تایید آن نظریه داشته باشیم. کدامیک از دو جمله زیر، صحیح است؟

1 - مردم ذاتاٌ خوب و درستکارند.

2 - مردم نادرست هستند و فقط به  منافع خود فکر می کنند.

آیا اگر در خاطرات و تجارب گذشته خود کاوش کنید، تجارب مرجع کافی برای اثبات نادرستی و فساد مردم پیدا نمی کنید؟ اگر فکر خود را متوجه خاطرات دیگر سازید، آیا تجارب مرجع کافی برای درستکاری مردم سراغ ندارید؟

کدامیک از این دو عقیده صحیح است؟ هر نوع عقیده ای که برای خود ایجاد کنید، از لحاظ خودتان صحیح خواهد بود.

اگر احساس اطمینانی که نسبت به چیزی داریم، محکم و خلل ناپذیر باشد، ممکن است ما را یاری دهد که به هدفهای بسیار بزرگ، دست یابیم،  و ممکن است ما را کور کند و نتوانیم حقایق راببینیم؛

حقایقی که شاید اثری همیشگی بر زندگی ما داشته باشند.

آیا تاکنون با کسی برخورد کرده اید که بخاطر حفظ آن احساس اطمینان ، حاضر نباشد نظر تازه ای را بشنود؟

اگر با چشم فرد دیگری به عقاید خودتان نگاه می کردید ، چه می دیدید؟

اعتقاد، منشاهمه رفتارهای ماست.بعضی از اعتقادات ، فقط بر یکی از جنبه های زندگی ما اثر می گذارند و بعضی دیگر به جنبه های گوناگون زندگی نفوذ می کنند . به عنوان مثال، اعتقاد به نادرستی ک فرد بخصوص ، فقط بر روابط، با همان شخص مؤثر است، اما عقیده به اینکه( همه مردم، نادرستند) ممکن است بر بسیاری از روابط ، با دیگران، مؤثر باشد.

عقاید کلی ( جهانی ) نظیر این عقیده، مبتنی بر تعمیم هایی هستند که در زمانهای دور و تحت شرایط فوق العاده پیدا شده اند. ممکن است آنها را به کلی فراموش کرده باشیم، اما امروزه به طور ناخودآگاه ، بر اساس همان تعمیم ها تصمیم می گیریم.

عقاید کلی اثری بر زندگی ما دارند که حدی بر آن متصور نیست، اما لازم نیست که این اثر حتماٌمنفی باشد. یکی از عقاید کلی خود را عوض کنید تا آنرا بر همه جنبه های زندگی خود مشاهده کنید.

بعضی از باورها از بعضی دیگر نیرومندتر ند. احساس اطمینان در واقع دارای سه درجه است: نظر، اعتقاد، یقین. نظرات به آسانی قابل تغییرند، زیرا مبنای آنها ادراکات و تصورات موقتی است. اعتقادات بسیار قویتر و محکمترند، زیرا اساس آنها را تجارب فراوانی تشکیل می دهد که گاه با احساسات و عواطف نیرومندی همراه است. با وجود این، می توان با طرح سؤالاتی آنها را تا حدی متزلزل کرد. یقین معمولاٌ با چنان عواطف شدیدی همراه است که نه فقط انسان به درستی آن مطلب اطمینان کامل دارد. بلکه نسبت به آن تعصب می ورزد و حاضر نیست هیچ گونه بحث منطقی را که مخالفت عقیده اش باشد بشنود.

یقین می تواند اثری سازنده و نیروبخش و یا نابود کننده داشته باشد.کدامیک از باورهای شما جنبه نظر دارد؟نسبت به درستی کدامیک اطمینان بیشتری دارید؟ کدامیک از آنها به سطح یقین نزدیک است؟

فایده اعتقاد چیست؟ اعتقاد باعث می شود که ملاکی در دست داشته باشیم تا بتوانیم بسرعت راهی برای فراراز رنجها و کسب لذتها پیدا کنیم وقتی به درستی چیزی عقیده پیدا کردیم، دیگر لزومی ندارد و در هر مورد کار را ازابتدا شروع کنیم و درستی یا نادرستی چیزی را محک بزنیم. گاهی در لحظات اوج ترس، رنج و یا فشارهای عاطفی ، برای تسکین ناراحتیهای خود به نوعی اعتقاد، متوسل می شویم. مثلاٌ کسی که در عشق شکست خورده است ، ممکن است معتقد شود که در جهان ، عشق وجود ندارد.

بعضی از مردم که به درستی چیزی ایمان و یقین دارند، در برابر هر عقیده مخالفی مقاومت می کنند و گاهی رنجهای فرساینده، درد انزوا، افسردگی و حتی مرگ را تحمل می کنند، اما دست از باورهای خود بر نمی دارند.

شما به چه چیزهایی ایمان دارید؟ کدامیک از باورهای شما نیروبخش و سازنده و کدامیک تضعیف کننده است؟

 از آنجا که ایمان، در انسان شور و شوق می آفریند،  لذا موجب حرکت و فعالیت می شود . کسی که به حقوق حیوانات، بسیار اهمیت می دهد. دارای اعتقاد است. اما آن که در اوقات فراغت خود با شور و شوق بسیار،

به سخنرانی و آموزش مردم می پردازد و با استنادبه تحقیقات و تجارب آزمایشگاهی عواقب رژیم گوشتخواری را خاطرنشان می کند دارای ایمان است.

آیا در زندگی شما مواردی بوده است که با استفاده از نیروی ایمان، قدرتی تازه برای رسیدن به هدف پیدا کرده و همه موانع را در هم شکسته باشید؟ مثلاٌ اگر یقین داشته باشید که نباید اضافه وزن پیدا کنید، شیوه دائمی و سالمی برای زندگی خود اختیار می کنید. اگر ایمان داشته باشید که ( من در هر شرایطی، راهی برای رفع گرفتاریها پیدا می کنم) خواهید دید که در سخت ترین حوادث نیز به شکل مناسبی عمل می کنید.

اگر نسبت به عقاید سازنده خود ، احساس اطمینان قویتری داشتید، چه تغییرات ریشه داری درزندگیتان بوجود می آمد؟ در این باره بیندیشید.

برای اینکه بتوانید عقاید صحیح خود را تقویت کنید تمرین زیر را انجام دهید:

1 - عقیده ای را انتخاب و سعی کنید آنرا به صورت ایمان در آورید.

2 - مرجعهای تازه و قویتری را نسبت به آن عقیده در خود به وجود آورید.به عنوان مثال اگر تصمیم دارید گوشتخواری را ترک کنید، با افراد گیاهخوار صحبت کنید تا اثرات رژیم گیاهخواری را در یابید.

3 - وقایعی را پیدا یا ایجاد کنید که احساسات شدیدی را نسبت به آن عقیده در شما ایجاد کند. مثلاٌ اگر می خواهید کشیدن سیگار را ترک کنید ، سری به بیمارستانها بزنید و از بیمارانی که به علت کشیدن سیگار دچار عوارض شدیدی شده اند عیادت کنید.

4 - براساس اعتقاد خود عمل کنید و قدمهایی کوچک یا بزرگ بر دارید.

مطالعه زندگی اشخاص چند شخصیتی ، اثرات نیروی عقیده رانشان می دهد. این افراد، به علت عقیده محکمی که دارند و قویاٌ فکر می کنند که شخص دیگری هستند، تغییرات جسمانی نیز در آنها بوجود می آید که کاملاٌ محسوس و چشمگیر است . رنگ چشم آنان عوض می شود، بعضی علائم جسمانی در چهره شان پدیدار یا ناپدید می شود و حتی بطور موقت دچار بیماریهایی از قبیل مرض قند و فشار خون می شوند . همه این آثار بستگی به این دارد که بیمار در قالب کدام شخصیت فرو رفته باشد.

آیا در زندگی شما نیز دگرگونیهایی بر اثر تغییر عقیده پیدا شده است؟

راز موفقیت چیست؟ ما غالباٌ تصور می کنیم که موفقیت بسته به استعداد و نبوغ است. با وجود این، من عقیده دارم که نبوغ واقعی این است که با تقویت ایمان و اعتقادات سازنده ، نیروهای عظیم درونی خود را فعال کنیم.

موفقیت بیل گیتز میلیاردر معروف، از زمانی که در دانشگاه هاروارد تحصیل می کرد پایه گذاری شد . وی تعهد کرد که نرم افزاری را که ( که هنوز نساخته بود) برای کامپیوتری که هرگز ندیده بود بسازد و در مواقع معینی تحویل دهد! به علت اعتماد به نفس زیاد( که پایه درستی هم نداشت) توانست همه منابع و نیروهای خود را بکار گیرد و با همکاری دیگران، نرم افزار مزبور را باکمال موفقیت طراحی کند و ثروتمند شود.

اگر ما خود را مقید کنیم که حتماٌ به هدف برسیم و در عین حال مطلقاٌ ایمان داشته باشیم که به انجام این کار توانا هستیم، روشن است که احتمال موفقیتمان در هر زمینه بیشتر خواهد شد.

شاید گفته اینشتین از همه بهتر باشد که ( تصور، نیرومندتر از علم است.) بارها ثابت شده است که مغز ما نمی تواند میان آنچه که به روشنی به تصور در می آوریم، و آنچه که عملاٌ اتفاق می افتد تفاوتی قائل شود.

اگر این نکته را بخوبی درک کنید زندگیتان دگرگون خواهد شد.

به عنوان مثال خیلی از مردم می ترسند دست به کار تازه ای بزنند، زیرا که قبلاٌ هرگز آن کار را انجام نداده اند. امایکی از مهمترین پایه های موفقیت پیشگامان جامعه این است که علی رغم تجارب نا موفق قبلی ، مرتباٌ در ذهن خود کسب نتایج دلخواه را مجسم می سازند. بدین ترتیب احساس اطمینانی در خود بوجود می آورند که سبب می شودنیرو های خود را فعال کند و توانائیهای واقعی خود را بکار گیرند.

آیا هدفی دارید که شما را به هیجان آورد، اما لازمه اش این باشد که کاریرا که قبلاٌ نکرده اید، انجام دهید؟ کی خیال دارید خود را در حالیکه به موفقیت رسیده اید در نظر مجسم سازید؟

کسانی که می گویند ( واقع بین باشید) معمولاٌ افراد ترسویی هستند. این افراد،غا لباٌ در گذشته ناکامیهایی داشته اندکه در نظر خودشان شکست به حساب می آید و به همین علت می ترسند که دوباره شکست بخورند. عقاید محدود کننده ای که این افراد برای محافظت از خویشتن ساخته اند، موجب تردید، نداشتن شهامت و توکل، و بکار نگرفتن همه توانائیها می شود، و در نتیجه دستاوردهای آنان نیز محدود است .

رهبران بزرگ ، غالباٌ با معیارهای دیگران ( واقع بین) نیستند. اما دقیق و هوشمندند. مهاتما گاندی معتقد بود که می تواند با شیوه های مسالمت آمیز و بدون اعمال خشونت در برابر امپراطوری انگلستان ایستادگی کند و هند را به استقلال برساند .کاری که قبلاٌ هرگز نظیرش انجام نشده بود . او ظاهراٌ واقع بین نبود، اما نشان داد که فردی دقیق است .آیا عقاید به اصطلاح ( واقع بینانه) ای هست که از آنها دوری کنید؟ آیا انتظارات تازه، هیجان آور، غیر واقع بینانه، اما کاملاٌ امکان پذیری وجود دارد که از آنها استقبال کنید؟

اگر قرار باشد که اشتباهی بکنید، بهتر است اشتباهتان این باشد که به قابلیت های خود ، بیش از حد بها دهید، زیرا ممکن است همین امر موجب موفقیتتان شود یکی از تفاوتهای افراد خوشبین و افراد بدبین این است که افراد بدبین، توانائیها و مهارتهای خود را با دقت اندازه گیری می کنند. اما افراد خوشبین، رفتارهای خود را مؤثرتر از آنچه واقعاٌ هست، می پندارند.

در نتیجه، افراد بدبین به کوشش بیهوده دست نمی زنند و همین که دلیل منطقی برای ادامه کار ، وجود نداشته باشد، کارها را رها می کنند. با وجود این، تصورات مثبت افراد خوشبین روحیه لازم را در آنها بوجود می آورند و در اثر پشتکار ، سرانجام مهارت لازم را پیدا می کنند. یعنی ظاهراٌ ارزیابیهای غیرواقع بینانه، موجب کسب مهارت می شود.

به یاد داشته باشیدکه گذشته، مساوی آینده نیست اگر بخواهید در جهت هدفی که زمانی به نظرتان غیر ممکن می آمد، قدمی بردارید، آن قدم، کدام است؟

شکل زندگی ما بیش از هر چیز، بسته به این است که چگونه با بدبختیهای خود کنار بیائیم . افراد موفق، معمولاٌ مشکلات را امری گذرا می بینند، در حالیکه اشخاص شکست خورده، معمولاٌ کوچکترین مشکل را، امری همیشگی می پندارند. اگر چنین فکر کنیم، اولین قدم را برداشته ایم تا در دامی که روانشناسان( ناتوانی آموخته) می نامند بیفتیم سه پندار است که این ناتوانی را ایجاد می کند:

1 - مشکل، جنبه دائمی دارد ( گذرا نیست)

2 - مشکل، فرا گیر است( به یک زمینه معین محدود نیست).

3 - مشکل، ذاتی است و در وجود ما عیبی وجود دارد. ( نمی توان از آن به عنوان فرصتی برای یادگیری استفاده کرد.) در چند روز آینده راههای چاره این باورهای تضعیف کننده را بررسی خواهیم کرد. فعلاٌ برای مقابله با اولین پندار، بخاطر داشته باشید که ( این نیز بگذرد) اگر پشتکار داشته باشید، همیشه راهی پیدا خواهید کرد.

ما قادریم مشکلات را درنظر خود بزرگ، یا کوچک جلوه گر سازیم. اما افراد موفق، با استفاده از همین توانایی، از دام( مشکل فراگیر) می گریزند. آنها مثلاٌ به جای اینکه بگویند ( پرخوری، همه اندامهای بدن مرا از کار انداخته است) می گویند( در زمینه عادات غذایی، مشکل کوچکی دارم) . اما کسانی که فکر می کنند مشکل آنان فراگیراست، گمان می کنند که چون در زمینه معینی به موفقیت نرسیده اند، پس اصولاٌ فرد شکست خورده ای هستند. در اثر این تعمیم ، به کلی احساس ناتوانی می کنند.

برای غلبه بر این عقیده غلط که یک مشکل بر همه جهات و جوانب زندگی اثر می گذارد، باید بلافاصله به حل بخشی از مشکل بپردازید، حتی اگر آن بخش بسیار ناچیز باشد. هم اکنون این کار را شروع کنید.

افراد خوشبین، از شکست های خود درس می گیرند و طرز فکر خود را صلاح می کنند. افراد بدبین، شکست ها را به خویشتن نسبت می دهند و تصور می کنند که شکست، جزو خصوصیات ذاتی آنهاست . از آنجا که این افراد، هویت خود را به مشکلات زندگی پیوند می دهند لذا گرفتار می شوند. آیا این اشخاص ، می توانند تمام زندگی خود را به سرعت دگرگون کنند؟

هرگز مشکلات را به شخص نسبت ندهید. مشکلات را وسیله ای برای کسب تجربه در نظر بگیریدو با استفاده از این تجارب، راه خود را به سوی هدف ، باز کنید و بخاطر وجود مشکلات، ممنون و شکرگزارباشید.

برای رسیدن به هر موفقیت فردی،ابتدا باید تغییری در باورهای خود ایجاد کرد. با عقاید محدود کننده چه باید کرد؟ بهترین راه آن است که با طرح پرسشهایی آنها را سست کنیدو در احساس اطمینان خود تزلزل به وجود آورید. مغز شما همیشه می خواهد که شما را از رنجها برکنار نگه دارد. پس به نتایج منفی که آن اعتقاد، برایتان به بار آورده است فکر کنید و از خود بپرسید:

1 - اکنون که درباره این عقیده فکر می کنم ، چه جنبه های مضحک، مسخره و احمقانه ای را می توانم در آن پیداکنم؟

2 - این عقیده تا کنون به چه قیمتی برایم تمام شده است؟ چه محدودیتهایی در گذشته برایم ایجاد کرده است؟

3 - اگر در عقیده خود تجدید نظر نکنم و آنرا تغییر ندهم، در آینده چه زیانهایی را متحمل خواهم شد؟

پاسخ به این نوع سؤالات باعث می شود که احساسات عذاب آوری را با عقیده قدیم خود پیوند دهید و زمینه را فراهم کنید تا عقیده سازنده ای را جایگزین آن عقیده نامطلوب سازید.

آدمی برای خوشبخت بودن، بایداحساس کند که دائماٌ در حال رشد است. و برای موفق شدن در دنیای بازرگانی امروز، شرکتها بایدبطور مداوم پیشرفت کنند. روشن است که ما باید پیشرفت مداوم رااصل زندگی خود قرار دهیم ، نه اینکه به فکر هدفهای گذرا باشیم.

این مفهوم را در ژاپن با کلمه کایزن بیان می کنند که به معنی تمرکز و توجه دائم به بهبود کیفیت کالا و خدمات است. من پیشنهاد می کنم که ما آمریکائیان نیز به پیشرفت دائم و پایان ناپذیر ( کن آی) مقید باشیم.

اگر ما بطور معمول توجه خود را به بهبود چیزهایی معطوف کنیم که در حال حاضر هم ممکن است عالی باشند، ببینید این روحیه چه تغییراتی در خانواده ها، شرکتها، و جوامع به وجود می آورد.

به نظر شما چگونه می توان فلسفه ( کن آی ) را بسرعت عملی کرد؟

تنها چیزی که درزندگی باعث خاطر جمعی واقعی می شود این است که بدانیم هر روزی که می گذرد، به نوعی پیشرفت می کنیم. من نگران این نیستم که کیفیت زندگی خود را بتوانم در همین سطحی که هست نگه دارم، چرا که هر روز سعی می کنم تا آنرا بهتر از روز پیش سازم.

یکی از رموز موفقیت افسانه ای پت ریلی ( مربی بسکتبال) اعتقاد به پیشرفت مداوم و تدریجی است. وی در سال 1986 با مشکل بزرگی روبرو شد: تیم او معتقد بود که نهایت تلاش خود رابه عمل آورده است، اما با اینهمه در سال پیش در زمینه قهرمانی موفقیتی بدست نیاورده بودند. برای بهبود وضع تیم، وی بازیکنان را مجاب کرد که اگر هر فرد، در هر یک از پنج مهارت اصلی فقط یک در صد پیشرفت کند، تیم به قهرمانی خواهد رسید، زیرا تیم دوازده نفره، در آن صورت مجموعاٌ 60 درصد بهتر خواهد شد .

رمز موفقیت این طرح، در سادگی آن بود.هر کسی یقین داشت که می تواند حداقل به میزان یک در صد، مهارت خود را در هر زمینه افزایش دهد!

اگر شما بطور مداوم پیشرفتهای کوچکی بکنید، سرانجام به چه هدفی می توانید برسید؟

افکار، اعمال و تصمیمات روزمره شماتابع چه عقایدی است؟ این تمرین را انجام دهید تا به تاثیر نیروی عقیده بر خود پی ببرید.

1 - در بالای یک صفحه کاغذ بنویسید( عقاید سازنده و نیروبخش) و بر بالای صفحه دیگر بنویسید( عقاید ضعیف کننده و محدود ک696

ننده)

2 - ظرف ده دقیقه در روی این دو صفحه عقاید خود را پیاده کنید و هر چه به نظرتان می رسد بنویسید.

3 - هنگام تفکر، هم عقاید خاص و هم به عقاید کلی ( جهانی ) توجه داشته باشید. خصوصاٌ به عقایدی که با

( اگر) آغاز می شوند توجه کنید. مثلاٌ ( اگر دائماٌ از همه امکانات خود استفاده کنم موفق خواهم شد.)

یکی از مؤثرترین راههای بهبود زندگی آن است که عقاید مثبت و سازنده خود را بشناسیم، آنها را تقویت کنیم، و از آنها در جهت عملی ساختن رویاهای خود استفاده نمائیم.

1 - فهرستی را که از عقاید سازنده و محدود کننده ( شماره 87 همین کتاب) تهیه کردهاید، بررسی کنید. سه فقره از مهمترین عقاید نیروبخش را مشخص سازید.

2 - دقیقاٌ مشخص کنید که چرا و چگونه این عقاید شما را نیرومند می سازد؟ به چه طرقی این عقاید موجب تقویت روحیه و شخصیت و بالابردن کیفیت زندگیتان می سوند؟ اگر این عقاید رامحکمتر کنید چه اثرات بزرگتر و مثبت تری خواهند داشت؟

3 - بعضی از این عقاید نیروبخش ، و یاهمه آنها را به صورت یقین و ایمان در آورید. چنان اطمینان خدشه ناپذیری به آنهاپیداکنید که رفتارتان را تحت تاثیر قرار دهد و شما را در جهت مقصودی که دارید، هدایت کند. اکنون براساس ایمان خود عمل کنید!

اکنون هنگام آن است که از شر عقایدی که دیگر به دردتان نمی خورد خلاص شوید!

1 - دو فقره از محدود کننده ترین عقاید را مشخص کنید.

2 - با طرح پرسش هایی ، پایه های این عقاید را متزلزل سازید:این عقیده چقدرمسخره و بی معنی است؟

 آیا کسی که این سخن را به من گفته است سر مشق خوبی است؟ اگر این عقیده راحفظ کنم چه زیانهای عاطفی متوجه من خواهد شد؟ از نظر جسمی، مالی و رابط با دیگران به چه قیمتی برایم تمام خواهد شد؟این عقیده چه ضررهایی برای خانواده، و افرادمورد علاقه من خواهد داشت؟

3 - آثار و عواقب منفی این عقاید را در نظر مجسم کنید. یک بار و برای همیشه تصمیم بگیرید که دیگر بهای سنگین این عقاید را نپردازید.

4 - دو عقیده تازه را که می خواهید جایگزین عقاید قبلی کنید، بنویسید.

5 - عقاید تازه و نیروبخش را تقویت کنید. منافع بیشماری را که از داشتن این عقاید نصیبتان خواهد شد در نظر مجسم سازید.

اثر نیروی انتظار در بهبود عملکرد، امروزه به ثبوت رسیده وبه اثر پیگمالیون معروف است . برای تحقق این موضوع، بعضی از دانش آموزان یک کلاس را انتخاب کردند و به معلمان آنها گفتند که آنها دارای استعداد فوق العاده ای هستند و باید بیشتر مراقبشان باشند تا استعدادشان شکوفا شود. پس از چندی ، این دانش آموزان جزو بهترین شاگردان کلاس شدند. اما کسی نمی دانست این دانش آموزان که به عنوان نابغه معرفی شده بودند در واقع فرقی با بقیه نداشتند و حتی بعضی از آنها جزو شاگردان ضعیف به شمار می آمدند. چه عاملی باعث شد که این دانش آموزان به صورت افراد متفاوتی در آیند ؟ اعتماد به نفس و اطمینان تازه ای که به برتری خود پیدا کردند ( و آن نیز در اثر عقاید اشتباه معلمان کم کم در فکر آنان تزریق شده بود)!

آیا به اهمیت اعتقاداتی که درباره خود یا دیگران دارید واقفید؟

اگر در اثر ایمان قوی می توانستید استعدادهای وسیع خود را بکار گیرید، قادر به انجام چه کارهایی می شدید؟

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۷
سعید مقدسی

جمع بندی

سلامت، وضع مالی، روابط و قانون هدایت

 

تاکنون شیوه ها ، ابزارها و درسهایی را در زمینه تسلط برنفس ارائه کرده ایم. اکنون می خواهیم از همه اینها نتیجه بگیریم و حاصلی بدست آوریم. هر یک از صفحات این بخش را که مطالعه می کنید، در همان حال به جنبه های گوناگون جسمی، مالی، و ارتباطی زندگی توجه ، و روشی را ابداع کنید تابتوانید هر روز بر اساس بالاترین معیارهای خود زندگی کنید.

قبلاٌ یاد گرفته اید که چگونه نظام عصبی خود را شرطی کنید تا با تغییر رفتار، به نتایج دلخواه برسید. اکنون می خواهیم بگوییم که سرنوشت جسمانی شما نیزبستگی به این دارد که چگونه سوخت و ساز و عضلات خود را شرطی کنید تا انرژی لازم و تناسب اندام دلخواه در شما ایجاد شود.

کارهایی که برای مراقبت از جسم و تامین سلامت خود به طور منظم انجام می دهید کدام است؟

چه عاملی سبب می شود که جسم انسان، با حداکثر توان خود کار کند؟ پیروزی باور نکردنی ستو میتل من اهمیت بعضی از اصول پایه را نشان می دهد. میتل من، رکورد دو استقامت را شکست و مسافت 1609 کیلومتر را در 11 روز و 19 ساعت دوید و به طور متوسط روزانه بیش از 135 کیلومتر را طی کرد! شگفت انگیز تر آنکه به شهادت ناظران عینی ، در پایان مسابقه، سر حال تر از اول به نظر می رسید و کمترین آسیبی از نظر جسمی ندیده بود.

چه عاملی باعث شد که او بتواند از همه تواناییهای جسمی خود استفاده کند و حتی تواناییهای خود را افزون سازد بی آنکه کوچکترین صدمه ای به جسم او واردآید؟ اول اینکه او سالها تمرین جسمی کرده بود و ثابت کرد که اگر ما بطور مداوم و روز افزون انتظارات صحیحی از خود داشته باشیم می توانیم خود را با هر شرایطی سازگار کنیم.

دومین امتیازی که باعث شد ستو میتل من رکورد تازه ای در زمینه دو استقامت بر جا بگذارد چه بود. او دانسته بود که سلامت جسمی و آمادگی جسمانی دو موضوع جداگانه اند.

طبق گفته دکتر فیلیپ مفتون ( آمادگی جسمانی عبارت از توان انجام فعالیتهای ورزشی است). اما سلامت جسمی تعریف گسترده تری داردو ( عبارت از حالتی است که همه دستگاههای بدن بصورت بهینه کار کنند).خیلیها فکر می کنند که آمادگی جسمانی شامل سلامت جسمی نیز می شود، اما این دو لزوماٌ با یکدیگر همراه نیستند . اگر آمادگی جسمانی به قیمت از دست رفتن تندرستی به دست آید عمر ما چندان طولانی نخواهد شد که از اندام متناسب خود لذت ببریم.

در نظر شما کدامیک مهمتر است؟ آیا تعادلی بین سلامت و آمادگی جسمانی بر قرار کرده اید؟

چگونه بر سلامت جسمی خود بیفزایید؟بهترین راه آن است که تفاوت بین ورزشهای قند سوز و چربی سوز و تفاوت بین بنیه و نیروی جسمی رادرک کنیم. ورزشهای چربی سوز اکسیژن زیادی را به مصرف می رسانند و شامل تمرینهای معمولی هستند که می توان آنها را به مدت طولانی انجام داد. این تمرینها که باعث تقویت بنیه می شوند برای تامین انرژی در درجه اول از چربیهای بدن استفاده می کنند. بر عکس ورزشهای قند سوز مستلزم افزایش مصرف اکسیژن نیستند و فقط به مدت کوتاهی قابل انجامند . این تمرینها در درجه اول باعث سوختن گلیکوژن و ذخیره شدن چربی دربدن می شوند.

آیا خود را سالم می دانید ؟یا دارای آمادگی جسمی ؟ یا هیچکدام؟

چرا اغلب آمریکائیان از خستگی رنج می برند؟ بسیاری از مردم از آنجا که می خواهند در کوتاهترین مدت بزرگترین نتیجه را بدست آورند لذا با توجه به فشارهای عصبی و نداشتن وقت کافی به ورزشهای قند سوز رومی آورند. با انجام ورزشهای قند سوز ذخیره گلیکوژن آنها به زودی تمام می شود و نظام سوخت و ساز بدنشان به مصرف قند خون( که دومین منبع سوخت است) می پردازد و همین امر باعث سر درد، خستگی و مشکلات دیگر می شود.

چگونه می توان ورزشهای قند سوز را به چرب سوز مبدل کرد؟ ساده ترین راه آن کند کردن حرکات است.طبق نظر دکتر مفتون ورزشهایی نظیرپیاده روی،شنا، دوچرخه سواری، دو آهسته می توانند بصورت قند سوز یا چربی سوز انجام شوند. در هنگام انجام، اگر ضربان قلب کند باشد این ورزشها چربی سوز و اگر تند باشد قند سوز به شمار می آیند.

آیا لازم است سرعت خود را کاهش دهید؟ در هنگام ورزش؟ یا بطور کلی در نوع زندگی؟

برای اینکه بدن خود را به ماشینی چربی سوز مبدل کنید باید نظام سوخت و ساز بدن خود را آموخته کنید تا بصورت چربی سوز کار کند. دکتر مفتون یک دوره دو تا هشت ماهه را برای پرداختن انحصاری به ورزشهای چربی سوز پیشنهاد می کند. برای اینکه تعادلی میان تندرستی و آمادگی جسمانی برقرار شود باید پس از این مدت، هفته ای یک تا سه بار بطور منظم به ورزشهای قند سوز بپردازید.

برای حفظ تندرستی خود آیا به مشاور نیاز دارید ؟ آیا به کتاب یا منابع دیگر رجوع می کنید؟

لودویگ ویت گن اشتاین فیلسوف انگلیسی گفته است

( جسم انسان بهترین تصویر روح است).

آیا جسم شما درباره شخصیت درونیتان چه می گوید؟

احتمالاٌ مهمترین عامل ایجاد تندرستی اکسیژن است . بدون اکسیژن، یاخته ها ضعیف می شوند و می میرند.

برای اینکه در هنگام ورزش، اکسیژن اندامها تمام نشود باید بدانید که آیا حرکات شما بصورت چربی سوز بوده است و یا از آن حد تجاوز کده و به مرحله قند سوزی رسیده است. به سئوالات زیر پاسخ دهید.

1- آیادر هنگام ورزش قادر به سخن گفتن هستید ( چربی سوز) یا از نفس افتاده اید( قند سوز)؟

2- آیا تنفس شما منظم و قابل شنیدن است ( چربی سوز) یا نفس نفس می زنید( قند سوز)؟

3- آیا در عین خستگی از حرکات ورزش لذت می برید ( چربی سوز) یا با اکراه ورزش می کنید( قند سوز)؟

4- اگر حداقل فشاری که به عضلات وارد می شود باعدد صفر و حداکثر آن با عدد 10 بیان کنیم چه نمراه ای به خود می دهید؟ اگر خود را بین 6 تا 7 ارزیابی کنید عالی است چنانچه نمره شما بیشتر از هفت باشد وارد مرحله قند سوز شده اید.

برای اینکه تمرینهای ورزشی فرحبخشی را جزو برنامه منظم زندگی خود قرار دهید به نکات زیر توجه کنید.

1- آیا ورزشهای مرتب شما بصورت قند سوز و یا چربی سوز انجام می شوند؟ آیا با احساس خستگی از خواب بیدار می شوید؟ آیا بعد از ورزش احساس گرسنگی شدید، سرگیجه، و یا کوفتگی عضلات می کنید؟ آیا علی رغم تلاشهای خود لایه چربی بدنتان فرقی نکرده است؟ اگر پاسخ شما به همه یا بعضی از این سئوالات مثبت است به احتمال زیاد بصورت قند سوز ورزش می کنید.

2- یک دستگاه کوچک تعیین ضربان قلب بخرید، تا در هنگام ورزش نگذارید ضربان قلب شما از حد معین بالاتر رود، از خرید این دستگاه پشیمان نخواهیدشد.

3- بریا شرطی کردن نظام سوخت و ساز بدن خود برنامه ریزی کنید تا ضمن سوختن چربیهای بدن انرژی لازم در شما ایجاد شود، این برنامه را حداقل به مدت 10 روز اجرا کنید.

کمتر چیزی است که در زندگی انسان به اندازه روابط او اهمیت داشته باشد. هیچ موفقیتی انسان را ارضاء نمی کند مگر اینکه آن را با کسی در میان بگذارد.در واقع عالیترین احساس انسان احساس همبستگی است. در روزهای آینده 6 اصل اساسی را برای موفقیت در زمینه روابط، خصوصاٌ روابط زناشویی بیان خواهیم کرد.

قبل از هر چیز باید ارزشها و قوانین مورد قبول طرف مقابل را بشناسید. هر قدر یکدیگر را دوستع بدارید و هر قدر روابطتان صمیمانه باشد اگر مرتباٌ قوانین یکدیگر را نادیده بگیریرد خواه نا خواه بر خوردهایی بین شما ایجاد خواهد شد.

اگر قوانین همسر خود را نمی دانید و یا آنها را فراموش کرده اید، آنها را دریابید. اگر مدتهاست که در این باره با همسر خود گفتگو نکرده اید خوب است برای اطمینان آنها را از یکدیگر بپرسید.

عشق و زناشویی محلی برای بخشیدن و خوشبخت کردن طرف مقابل است، نه جایی برای بدست آوردن چیز هایی که نداریم.

در روابط خود با ارزشترین چیزی که بخشیده اید چیست؟

برای تحکیم مناسبات زناشویی مراقب علائم هشدار دهنده باشید. با تشخیص به موقع و چاره جویی فوری می توانید پیش از آنکه کدورتهای جزئی به اختلافات بزرگی مبدل شوند، آنها را از بین ببرید.

آیا در روابط شما علائم هشدار دهنده ای وجود دارد که لازم باشد به آنها توجه کنید؟ برای اینکه؟ ( غول را در کودکی بکشید) امروز چه کارهایی را باید انجام دهید تا اختلافاتتان دامنه پیدا نکند.

بسیاری از روابط گسیخته می  شوند بی آنکه حتی طرفین، علت آن رابدانند . برای موفقیت در زمینه روابط مهمترین و بهترین راه ان است که مطالب خود را به روشنی و رو در رو بگویید. اطمینان حاصل کنید که قوانین یکدیگر را می دانید و به آنها احترام می گذارید. برای اینکه جلو بگو مگو هایی را که هیچ علت معقولی ندارند و صرفاٌ برای غلبه بر طرف مقابل ادامه می یابند بگیرید شیوه ای ابداع کنید.

از کلمات دگرگون کننده برای جلوگیری از مشاجره استفاده کنید. مثلاٌ بجای اینکه بگویید( من نمی توانم آن رفتارت را تحمل کنم) بگویید( من ترجیح می دهم این رفتار را داشته باشی).

آیا روابط عاشقانه شما جزو مهمترین اولویتهای زندگی است؟ اگر چنین نباشد مسائل فوری که هر روز اتفاق می افتد نسبت به آن اولویت پیدا می کنند و در نتیجه میل شما به یکدیگر روز به روز کاهش می یابد.

نگذارید روابط صمیمانه شما بصورت رابطه عادتی در آید. شور و هیجان داشته باشید و از اینکه فرد بی همتایی را در زندگی خود دارید سپاسگزار باشید.

برای اینکه روابط شما با دوام باشد، هر گز قطع رابطه را عنوان نکنید. تنها گفتن جمله ( اگر فلان کار را بکنی، می گذارم و می روم) کافی است که امکان جدایی را بوجود بیاورد. بجای آن هر روز راهیبرای بهتر شدن روابط خود بیندیشید. تمام زوجهای موفقی که می شناسم و روابط آنها رضایتبخش بوده و به مدت طولانی ادامه داشته است برای خود قانونی دارند و آن این است که هر قدر خشمگین شوند و هر اندازه از طرف مقابل آزرده خاطر باشند، بدون چون و چرا خود را به حفظ روابط پابند می دانند.

یکی از بهترین کارهایی که هر روز می توانید انجام دهید این است که محاسن طرف مقابل را در ذهن خود مرور کنید. احساس همبستگی فرد را تقویت کنید و مثلاٌ با گفتن ( چگونه این خوشبختی نصیب من شد که تو وارد زندگی من شدی؟) احساس عشق و صمیمیت را در خود تازه نگه دارید. بطور مداوم در جستجوی راههایی باشید که طرف مقابل را شگفت زده کنید و مراتب قدردانی خود را به یکدیگر ابراز نمایید. طرف مقابل را ملک طلق خود فرضش نکنید و لحظات زیبایی در زندگی بیافرینید که روابطتان  را بصورت افسانه در آورد؟

امروز چه خدمتی می توانید به فرد محبوب خود بکنید.

آیا می خواهید که روابطی رویایی با همسر خود داشته باشید؟

به این چند اصل اساسی توجه کنید.

1-               اوقات خود را صرف وجود ارزشمند یکدیگر کنید و آنچه را که از نظرهمسرتان مهم است کشف نمایید. بالاترین ارزشهای شما در زمینه روابط کدام است و چه اتفاقی باید بیفتد تا احساس کنید که آن ارزش تامین شده است.

2-               بپذیرید که عاشق بودن مهم تر از حق به جانب بودن است. اگر متوجه شدید که دارید در مورد اینکه حق به جانب شماست بیش از حد اصرار می کنید، الگوی خود را درهم بشکنید. اگر لازم می دانید سکوت کنید و به مشاجره خاتمه دهیتد تا به حال عادی بر گردید و راهی برای حل اختلاف پیدا کنید.

3-                الگویی ابداع کنید و با یکدیگر قرار بگذارید که در هنگام بروز خشم و مشاجره، برای تغییر حالت از آن استفاده کنید. الگویی عجیب یا مضحک طرح کنید و آن را بصورت شوخی بین خود قرار بگذارید به طوری که یادآوری آن طرف مقابل را به خنده بیندازید.

4-                با بروز اندک کدورتی موضوع را با ملایمترین لحن با او در میان بگذارید. مثلاٌ( می دانم که اشکال از کج فهمی من است اما وقتی فلان کار را می کنی حس می کنم که عقیده ام نسبت به تو کمی سست شده است).

5-                برنامه منظمی داشته باشید تا هفته ای یک بار و یا دست کم ماهی دوبار با همسر خود شبهای عاشقانه داشته باشید. برای این منظور از پیش برنامه ای تفریحی و رویایی فکر کنید.

6-                روزی یک بار حتماٌ همسر خود را ببوسید!

خیلیها به اشتباه تصور می کنند که اگر بقدر کافی پول داشته باشند، تمام مشکلاتشان بر طرف می شود. در حالی که پول، به خودی خود به ندرت موجب رهایی شان می گردد. اما این هم به همان اندازه اشتباه است که فکر کنیم وسیعتر شدن امکانات مالی و مهارت در مسائل اقتصادی، نقشی در افزایش امکان رشد و مشارکت و ایجاد ارزشهایی برای ما و دیگران ندارد.

تحصیل ثروت، کاری آسان است. با وجود این، بیشتر افراد به این کار موفق نمی شوند، زیرا در شالوده مالی آنان، رخنه ها و خلل هایی وجود دارد که همان تضاد های ارزشی و اعتقادی است. بزرگترین عاملی که باعث کمی شود افراد، از موفقیتهای مالی اجتناب کنند آن است که درباره ثروت، عقاید مختلطی دارند.این افراد در عین حال که به مزایای رفاه مادی واقفند، ممکن است عقیده داشته باشندکه جمع آوری ثروت محتاج تلاش و کوشش طاقت فرسا، یا انحراف از معیارهای اخلاقی است و یا اینکه افراد ثروتمند از وجود دیگران سوء استفاده می کنند.

علت دیگر آن است که تصور می کنند تحصیل ثروت، کاری پیچیده، و محتاج تخصص است. هر چند که استفاده از نظرات متخصصان امور مالی، کاری صحیح است، اما باید یاد بگیریم که مسئولیت تصمیمهای خود را بپذیریم و عواقب آنها را درک کنیم.

پس از پنج سال مطالعه مستمر در علت موفقیت افراد، دریافته ام که برای بهبود وضع مالی، پنج کلید وجود دارد. کلید اول، توانایی ایجاد ثروت است. اگر بتوانید راهی پیدا کنید که ارزش کار خود را افزایش دهید و به ده الی پانزده برابر زمان حاضر برسانید، در آن صورت درآمدتان به آسانی افزایش خواهد یافت.

از خود بپرسید( چگونه می توانم ارزش کار خود را در این سازمان افزایش دهم؟ چگونه می توانم کاری کنم که شرکت، در مدت کمتری به هدفهای بیشتری دست یابد؟ چگونه می توانم کیفیت کالا و سود آوری آن را بالاتر ببرم و در عین حال، هزینه ها را کاهش دهم؟ چه نظامهای تازه ای را می توانم پیاده کنم؟از چه تکنولوژیهایی می توانم استفاده کنم تا این شرکت، از رقیبان خود جلو بیفتد؟)

کلید دوم، نگهداری ثروت است.تنها راه این کار، آن است که کمتر از درآمد خود خرج کنید، و درآمد باقیمانده را سرمایه گذاری نمایید.

پس انداز کردن پول، هدفی ارزشمند است، اما به خودی خود باعث افزایش ثروت نمی شود. سومین کلید مهارتهای مالی، افزایش ثروت است. راه این کار، آن است که کمتر از درآمد خود خرج کنید، مابقی را سرمایه گذاری کنید، و درآمد حاصل از آن را هم دوباره سرمایه گذاری نمائید. این کار باعث می شود که سرمایه بجای شما کار کند و رشد، آن حالت تصاعدی داشته باشد. هر چه درآمدهای خود را کمتر خرج و بیشتر سرمایه گذاری کنید، زودتر به استقلال مالی می رسید.

هیچکس نمی خواهد لقمه چربی برای سوء استفاده ای دیگران باشد. چهارمین کلید مهارتهای مالی، نگهداری ثروت است. در جو فعلی آمریکا، بسیاری از ثروتمندان بیش از زمانی که ثروتمند نبودند احساس عدم امنیت می کنند. دلیلش آن است که می دانند در هر لحظه، به دلایلی که گاه به کلی واهی است، امکان دارد که علیه آنها اعلام جرم و اقامه دعوا شود. البته باید گفت که برای حفظ اموال نیز راههای قانونی خوبی پیدا شده است.

آیا حفاظت از داراییهای خود را لازم می دانید؟ حتی اگر هنوز به مرحله ای که نگران اموال خود باشید نرسیده اید، خوب است با فرد متخصصی در این مورد مشورت کنید و در این مورد نیز، مانند سایر موارد زندگی، از راههایی که دیگران رفته اند، سر مشق بگیرید.

برای اینکه از رفاه اقتصادی بر خوردار شوید، مدت زیادی صبر نکنید. پنجمین کلید مهارتهای مالی آن است که از داراییهای خود بهره مند شوید . بیشتر افراد، منتظرند تا دارایی آنها به حد معینی برسد. اما اگر جمع آوری ثروت، لذتها و دلخوشیهایی را همراه نداشته باشد، به زودی از این کار خسته می شوند و دست از تلاش می کشند. پس، گاهگاهی پاداش خویشتن را فراموش نکنید( پاداش اتفاقی).

در ضمن صدقه و بخشش را فراموش نکنید. بخشیدن مال، این احساس را در شما به وجود می آورد که بیش از حد نیاز خود ، درآمد دارید. ثروت واقعی، فقط نوعی احساس است: احساس رفاه و فراوانی مطلق. پول هیچ ارزشی ندارد، مگر اینکه به کمک آن تاثیر مثبتی در زندگی افراد مورد علاقه خود بگذاریم، و اگر یاد بگیریم که چگونه با درآمد خود خدمتی به دیگران بکنیم، به بزرگترین شادمانیهای زندگی دست می یابیم.

اکنون برای بهبود وضع مالی خود اقدام کنید:

1- عقایدی را که درباره پول دارید، بررسی کنید. عقاید منفیرا زیر سئوال ببرید و عقاید مثبت را تقویت کنید. از مراحل ششگانه تداعی عصبی شرطی استفاده کنید.

2- ارزش شغل خود را بالا ببرید و برای کارفرمای خود مفیدتر باشید، ولو آنکه بابت آن دستمزد اضافی نگیرید.تصمیم بگیرید که دست کم، ده برابر به ارزش کار خود بیفزایید.

3- دست کم ده درصد از درآمد خود را پس انداز و سپس سرمایه گذاری کنید.

4- از راهنمایی متخصصان، در تصمیم گیریهای مالی و حفظ دارایی خود استفاده کنید.

5- پاداشهایی به خود بدهید تا تلاشهای مالی شما با لذت همراه باشد.در حق چه کسی می توانید خدمت خاصی انجام دهید؟ برای اینکه امروز کار را شروع کنید، چگونه به تقویت روحیه خود می پردازید؟

بسیار خوب است که برای ارزشهای مورد قبول خود سلسله مراتبی داشته باشید. اما اگر وسیله سنجشی در اختیارتان نباشد، از کجا می فهمید که روز به روز و لحظه به لحظه بر اساس ارزشها و فضایل مورد قبول خود زندگی کرده اید؟ خدمت به همنوع، شاید جزو والاترین ارزشهای شما باشد. اما چگونه دائماٌ به دیگران خدمت می کنید؟ عشق، شاید در فهرست شما بالاترین مقام را آورده باشد، اما می دانید که در بسیاری از لحظات زندگی خود عاشق نبوده اید.

راه حل چیست؟ دستورالعمل یا قانونی برای هدایت و کنترل خود داشته باشید. چگونگی آن را در صفحات بعد شرح خواهیم داد.

آیا تا به حال موردی برایتان پیش آمده است که صد در صد و به طور مطلق بدانید که چه باید بکنید ( هر چه می خواهد بشود، بشود)؟ بیشتر ما هرگز به این مرحله از یقین نمی رسیم، مگر آنکه پیشا پیش خصوصیاتی را برای خود در نظر گرفته باشیم که همیشه بر اساس آنها زندگی کنیم. اگر این موارد را روی کاغذ بیاوریم. دستورالعملی به وجود می آید  که من آن را ( قانون هدایت) می نامم و در سفر زندگی، به منزله نقشه راههاست.

1- برای اینکه براساس عالیترین اصول و ارزشهای خود زندگی کنید، باید دائماٌ دارای چه روحیات و عواطفی باشید؟فهرستی از این حالات روحی تهیه کنید. این فهرست باید آنقدر مفصل باشد که کمال و تنوع دلخواه را داشته باشد، و آنقدر مختصر باشد که واقعاٌ هر روز بتوان همه آن حالات را تجربه کرد.

2- در برابر هر یکاز آن حالات و خصوصیات، قانونی برای نحوه احساس آن ذکر کنید. مثلاٌ ( هنگامی شاد و سر حال هستم که به مردم لبخند بزنم) یا ( هنگامی شکر گزارم که یادم باشد چه چیزهای خوبی در زندگی خود دارم).

3- خود را مقید کنید که دست کم روزی یک بار، هر یک از آن حالات را احساس کنید.می توانید( قانون هدایت)خود را روی کاغذی بنویسید و همیشه با خود داشته باشید، و یا نسخه هایی از آن را روی میز کار و یا کنار تختخواب خود قرار قرار دهید. گاهگاهی به این دستورالعمل نگاه کنید و از خود بپرسید ( آیا امروز، کدامیک از این حالات در من بوده است؟کدامیک نبوده است و چگونه می توانم تا پایان امروز، آن را در خود به وجود آورم؟

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۵
سعید مقدسی

سخنان زیبای دکتر شریعتی

اگر دروغ رنگ داشت؛

هر روز شاید،

ده ها رنگین کمان،در دهان ما نطفه می بست،

و بی زنگی کمیاب ترین چیز ها بود

اگر شکستن قلب و غرور،صدا داشت؛

عاشقان سکوت شب را ویران می کردند

اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله می کردند،

و من شاید کمر شکسته ترین بودم

اگر غرور نبود؛

چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان،

جست و جو نمی کردیم

اگر دیوار نبود،نزدیک تر بودیم

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،

و هر عادت مکرر را میان 24 زندان،

حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم

هیچ رنجی ،بدون گنج نبود

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها،سکه ها را بیشتر از خدا نمی پرستیدند

و یک نفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید

تا دیگران از سر جوانمردی،

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند

اما بی گمان،صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند،و زندگی بی ارزشترین کالا بود

ترس نبود،زیبایی نبود،و خوبی هم شاید

اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم

...آری... بی گمان،پیش از این ها مرده بودیم

اگر عشق نبود

اگر کینه نبود؛

قلب ها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند

اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را بر آورده می کرد،

من بی گمان،

دو باره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا

آنگاه نمی دانم،

به راستی خداوند،کدامیک را می پذیرفت

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۰
سعید مقدسی

درباره کودکی ادیسون می نویسند: اولین معلمش او را خنگ و کودن نامید. پدرش به این نتیجه رسیده بود که او ابله است و مدیر مدرسه خطاب به او گفته بود: تو هرگز در هیچ کاری به جایی نمی رسی؛ ولی مادرش به تعلیم و تربیت او همت گماشت و او 1000 اختراع به ثبت رسانید.

-------

پدر و مادر انیشتن ، فکر می کردند که فرزندشان عقب افتاده است، زیرا تا نه سالگی قادر به تکلم نبود. بارها معلمین به خاطر کارنامه ی بدش ، از او خواستند که مدرسه را رها کند و دنبال کار دیگری برود.

-------

داروین ، در مدرسه آن قدر تنبل بود که روزی پدرش به او گفت:

- کار تو فقط بازی با سگ ها، گرفتن موش ها و تیر و کمان بازی است؛ تو باعث سرافکندگی خانواده ات هستی.

-------

جمال عبد الناصر - یکی از ریئس جمهورهای مصر - کارنامه ی تحصیلی درخشانی نداشت؛ او بین سنین 6 تا 16 سالگی فقط چهار کلاس را طی کرد. در دوران دبیرستان به علل دیدگاه های سیاسی خودش، همواره با معلمین خود درگیری لفظی پیدا می کرد.

-------

هنری فورد - مخترع مشهور آمریکایی که اتوموبیل فورد را به بازار عرضه کرد، در کودکی فاقد استعدادهای علمی و ادبی بود، ولی پس از چندی ، استعدادهای فنی خود را بروز داد و جهان را بر چهار چرخ سوار کرد.

-------

نیوتون ، یکی از مغرهای متفکر تاریخ بشر بود که در نوجوانی هیچ نشانه ای از تفکر و نبوغ از خود نشان نداد.

-------

جیمز وات - مخترع ماشین بخار - کودکی نحیف و ظریف بود و اغلب مورد آزار همکلاسی های خود واقع می شد. او همیشه از یک سر درد مزمن رنج می برد؛ اما هنگامی که به 13 سالگی رسید، آرام آرام آثار و نشانه های هوش و ابتکار و نبوغ در او آشکار گشت

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۲
سعید مقدسی

 

1 - دوزخى کیست

جعفر بن یونس، مشهور به شبلى   335- 247 از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنید بغدادى، و استاد بسیارى از عارفان پس از خود بود.

در شهرى که شبلى مى‏زیست، موافقان و مخالفان بسیارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و کسانى نیز بودند که قصد اخراج او را از شهر داشتند. در میان خیل دوستداران او، نانوایى بود که شبلى را هرگز ندیده و فقط نامى و حکایت‏هایى از او شنیده بود. روزى شبلى از کنار دکان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان کرده بود که چاره‏اى جز تقاضاى نان ندید. از مرد نانوا خواست که به او، گرده‏اى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت.

در دکان نانوایى، مردى دیگر نشسته بود که شبلى را مى‏شناخت . رو به نانوا کرد و گفت:  اگر شبلى را ببینى، چه خواهى کرد  نانوا گفت:  او را بسیار اکرام خواهم کرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد. دوست نانوا به او گفت:  آن مرد که الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دریغ کردى، شبلى بود .  نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد که گویى آتشى در جانش برافروخته‏اند . پریشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بیابان یافت . بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست که بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار کرد و افزود:  منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شکرانه این توفیق و افتخار که نصیب من مى‏گردانى، مردم بسیارى را اطعام کنم .  شبلى پذیرفت.

شب فرا رسید . میهمانى عظیمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دینار در آن ضیافت هزینه کرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .

بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى کرد و گفت:  یا شیخ!نشان دوزخى و بهشتى چیست  شبلى گفت: دوزخى آن است که یک گرده نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى که بنده ناتوان و بیچاره او است، صد دینار خرج مى‏کند!بهشتى، این گونه نباشد . 

2 - چه کنم با شرم

مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت:  یا رسول الله!گناهان من بسیار است . آیا در توبه به روى من نیز باز است  پیامبر ص فرمود:  آرى، راه توبه بر همگان، هموار است . تو نیز از آن محروم نیستى .

مرد حبشى از نزد پیامبر صرفت . مدتى نگذشت که بازگشت و گفت:

یا رسول الله!آن هنگام که معصیت مى‏کردم، خداوند، مرا مى‏دید

پیامبر ص فرمود:  آرى، مى‏دید  مرد حبشى، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت:  توبه، جرم گناه را مى‏پوشاند؛ چه کنم با شرم آن  در دم نعره‏اى زد و جان بداد .

3 - آفتاب و مهتاب

پیرى، از مریدان خود پرسید: هیچ کارى و اثرى از شما سر زده است که سودى براى دیگرى داشته باشد  یکى گفت:  من امیر بودم . گدایى به در خانه من آمد. چیزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوکانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درویشان پیوستم .

دیگرى گفت:  از جایى مى‏گذشتم . یکى را گرفته بودند و مى‏خواستند که دستش را ببرند. من دست خود فدا کردم و اینک یک دست ندارم .

پیر گفت:  شما آنچه کردید در حق دو شخص معین کردید. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است که منفعت او به همگان مى‏رسد و کسى از او بى‏نصیب نیست . آیا چنین منفعتى از شما به خلق خدا رسیده است 

4 - همان کس

کافرى، غلامى مسلمان داشت . غلام به دین و آیین خود سخت پایبند بود و کافر، او را منعى نمى‏کرد . روزى سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم . در راه به مسجدى رسیدند. غلام گفت:اى خواجه!اجازت مى‏فرمایى که به این مسجد داخل شوم و نماز بگزارم. خواجه گفت: برو؛ ولى چون نمازت را خواندى، به سرعت باز گرد. من همین جا مى‏ایستم و تو را انتظار مى‏کشم .

نماز در مسجد پایان یافت . امام جماعت و همه نمازگزاران یک یک بیرون آمدند . اما خواجه هر چه مى‏گشت، غلام خود را در میان آن‏ها نمى‏یافت . مدتى صبر کرد؛ پس بانگ زد که اى غلام بیرون آى. گفت: نمى‏گذارند که بیرون آیم . چون کار از حد گذشت . خواجه سر در مسجد کرد تا ببیند که کیست که غلامش را گرفته و نمى‏گذارد که بیرون آید . در مسجد، جز کفشى و سایه یک کس، چیزى ندید . از همان جا فریاد زد: آخر کیست که نمى‏گذارد تو بیرون آیى . غلام گفت: همان کس که تو را نمى‏گذارد که به داخل آیى . 

5 - فرمان شگفت

ابو عبدالله محمد بن خفیف شیرازى، معروف به شیخ کبیر، از عارفان بزرگ قرن چهارم هجرى است . وى عمرى دراز یافت .سخنان و روایات منسوب به او در آثار صوفیان اهمیت بسیار دارد. همیشه در سیر و سفر بود و پدرش مدتى بر فارس حکومت مى‏کرد . در سال 371 هجرى قمرى درگذشت و اکنون مزار او در یکى از میدان‏هاى شیراز است .

او را دو مرید بود که هر دو احمد نام داشتند . یکى را احمد بزرگ‏تر مى‏گفتند و دیگرى را احمد کوچک‏تر . شیخ به احمد کوچک‏تر، توجه و عنایت بیش‏ترى داشت . یاران، از این عنایت خبر داشتند و بر آن رشک مى‏بردند .نزد شیخ آمده، گفتند: احمد بزرگ‏تر، بسى ریاضت کشیده و منازل سلوک را پیموده است، چرا او را دوست‏تر نمى‏دارى شیخ گفت: آن دو را بیازمایم که مقامشان بر همگان آشکار شود.

روزى احمد بزرگ‏تر را گفت:  یا احمد!این شتر را برگیر و بر بام خانه ما ببر .

احمد بزرگ‏تر گفت: یا شیخ!شتر بر بام چگونه توان برد شیخ گفت: از آن در گذر، که راست گفتى .

پس از آن احمد کوچک‏تر گفت: این شتر بر بام بر .احمد کوچک‏تر، در همان دم کمر بست و آستین بالا زد و به زیر شتر رفت که او را بالا برد و به بام آرد. هر چه نیرو به کار گرفت و سعى کرد، نتوانست . شیخ به او فرمان داد که رها کند، و گفت: آنچه مى‏خواستم، ظاهر شد . اصحاب گفتند: آنچه بر شیخ آشکار شد، بر ما هنوز پنهان است .

شیخ گفت: از آن دو، یکى به توان خود نگریست نه به فرمان ما . دیگرى به فرمان ما اندیشید، نه به توان خود . باید که به وظیفه اندیشید و بر آن قیام کرد، نه به زحمت و رنج آن . خداى نیز از بندگان خواهد که به تکلیف خود قیام کنند و چون به تکلیف و احکام، روى آورند و به کار بندند، او را فرمان برده‏اند و سزاوار صواب‏اند؛ اگر چه از عهده برنیایند . و البته خداوند به ناممکن  فرمان ندهد. 

 

6 - ناخلف باشم اگر من ...

چهل بار، حج به جا آورده بودم و در همه آن‏ها، جز توکل زاد و توشه‏اى همراه خود نداشت . در آخرین حج خود، در مکه، سگى را دید که از ضعف مى‏نالید و گرسنگى، توش و توانى براى او نگذاشته بود . شیخ که مردم او را نصر آبادى  خطاب مى‏کردند، نزدیک سگ رفت و چاره او را یک گرده نان دید . دست در کیسه خویش کرد؛ چیزى نیافت . آهى کشید و حسرت خورد که چرا لقمه‏اى نان ندارد تا زنده‏اى را از مرگ برهاند . ناگاه روى به مردم کرد و فریاد کشید: کیست که ثواب چهل حج مرا، به یک گرده نان بخرد  یکى بیامد و آن چهل حج عارفانه را به یک گرده نان خرید و رفت . شیخ آن نان را به سگ داد و خداى را سپاس گفت که کارى چنین مهم از دست او بر آمد.

آن جا مردى ایستاده بود و کار شیخ را نظاره مى‏کرد . پس از آن که سگ، جانى گرفت و رفت، آن مرد نزد شیخ آمد و گفت: اى نادان!گمان کرده‏اى که چهل حج تو، ارزش نانى را داشته است پدرم حضرت آدم  بهشت را با همه شکوه و جلالش، به دو گندم فروخت و در آن نان که تو از آن رهگذر گرفتى، هزاران دانه گندم است .

شیخ، چون این سخن را شنید، از شرم به گوشه‏اى رفت و سر در کشید .

حافظ، این مضمون را در چند جاى دیوان خود آورده است؛ از جمله:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - - ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

 

فروختن بهشت به دو گندم: اشاره به خوردن حضرت آدم ع و همسرش حوا س از درخت گندم در بهشت دارد . آن دو، بهشت را با خوردن دو گندم از درخت ممنوعه، از کف دادند . این حکایت که در همه کتب آسمانى آمده است، دستمایه شاعران شده است تا بدین وسیله، به مردم هشدار دهند که نباید همه عبادات و اعمال خود را به هدف ورود در بهشت انجام دهند که بسیارى از جمله آدم و حوا بهشت را به کمترین بها، رها کردند و دل بدان نبستند . حافظ در جایى دیگر از دیوانش گفته است:

نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس - - پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

 

7 - تعجب عزرائیل

سلیمان ع روزى نشسته بود و ندیمى با وى . ملک الموت عزرائیل  در آمد و تیز در روى آن ندیم مى‏نگریست . پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسى بود که چنین تیز در من مى‏نگریست سلیمان گفت: ملک الموت بود . ندیم ترسید . از سلیمان خواست که باد را فرمان دهد تا وى را به سرزمین هندوستان برد تا شاید از اجل گریخته باشد .

سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد . پس در همان ساعت ملک الموت باز آمد. سلیمان از وى پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما، براى چه بود . گفت: عجب آمد مرا که فرموده بودند تا جان وى همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم؛ حال آن که مسافتى بسیار دیدم میان این مرد و میان آن سرزمین . پس تعجب مى‏کردم تا خود خواست بدان سرعت، به آن جا رود . 

8 - سبب برترى

ابوالقاسم، جنید بن محمد بن جنید، ملقب به سید الطائفه، از بزرگان و مشاهیر عرفان است . اصلش از نهاوند و مقیم بغداد بود . وى خواهرزاده سرى سقطى است . سى بار پیاده به حج رفت . پایه طریقت و شیوه عرفانى او صحو یعنى هشیارى و بیدارى است؛ بر خلاف پیروان بایزید بسطامى که سکر یعنى ناهشیارى را پایه طریقت خود قرار داده‏اند . وى در طریقت عرفانى خود، سخت پایبند شریعت بود . اکثر سلسله‏هاى عرفانى، خود را به او منسوب مى‏کنند . جنید، در سال 297 ه.ق درگذشت.

نقل است که جنید مریدى داشت که او را از همه عزیزتر مى‏شمرد و گرامى‏اش مى‏داشت . دیگران را حسد آمد . شیخ از حسادت دیگر مریدان، آگاه شد . گفت: ادب و فهم او از همه بیش‏تر است . ما را نظر در آن ادب و فهم  است . امتحان کنیم تا شما را معلوم گردد .

فرمود تا بیست مرغ آوردند و گفت:  هر مرغ را، یکى بردارید و جایى که کسى شما را نبیند، بکشید و بیارید. همه برفتند و بکشتند و باز آمدند، الا آن مرید، که مرغ را زنده باز آورد.

شیخ پرسید که چرا نکشتى گفت:شیخ فرموده بود که جایى باید مرغ را کشت که کسى نبیند، و من هر جا که مى‏رفتم حق تعالى مى‏دیدم .

شیخ رو به اصحاب کرد و گفت: دیدید که فهم او چگونه است و فهم دیگران چون

همه استغفار کردند و مقام آن مرید را بزرگ داشتند .

9 - عشق بازى با نام دوست

نشسته بود، و گوسفندانش پیش چشم او، علف‏هاى زمین را به دهان مى‏گرفتند و مى‏جویدند . صدها گوسفند، در دسته‏هاى پراکنده، منظره کوهستان را زیباتر کرده بود . پشت سرش، چند صخره و کوه و کتل، به صف ایستاده بودند . ابراهیم، به چه مى‏اندیشد به شماره گوسفندانش یا عجایب خلقت و پرودگار هستى

نگاهش به خانه‏اى مى‏ماند که در هر گوشه آن، چراغى روشن است . گویى در حال کشف رازى یا حل معمایى بود . نه گوسفندان، و نه ماه و خورشید و ستارگان، جایى در قلب شیفته او نداشتند . آن جا . جز خدا نبود، و خدا، در آن جا، بیش از همه جا بود.

گوسفندان مى‏رفتند و مى‏آمدند، و ابراهیم از اندیشه پروردگار خود، بیرون نمى‏آمد . ناگهان، صدایى شنید؛ صدایى که او سالیان دراز در آرزوى شنیدن آن از زبان قوم خود بود . اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند . آن صدا، نام معشوق ابراهیم را به گوش او مى‏رساند.

- یا قدوس!اى خداک پاک و بى‏عیب و نقص

ابراهیم از خود بى‏خود شد و لذت شنیدن آن نام دل‏انگیز، هوش از سر او برد . چون به هوش آمد، مردى را دید که بر صخره بلندى ایستاده است . گفت: اى بنده خدا!اگر یک بار دیگر، همان نام را بر زبان آرى، دسته‏اى از گوسفندانم را به تو مى‏دهم . همان دم، صداى یا قدوس  دوباره در کوه و دشت پیچید . ابراهیم در لذتى دوباره و بى‏پایان، غرق شد .شوق شنیدن نام دوست، در او چنان اثر کرد که جز شنیدن دوباره و چند باره، اندیشه‏اى نداشت .

- دوباره بگو، تا دسته‏اى دیگر از گوسفندانم را نثار تو کنم .

- یا قدوس!

- باز هم بگو!

- یا قدوس!

...

دیگر براى ابراهیم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنیدن نام مبارک خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرینى که بر گردن او بود . دوباره به شوق آمد و از گوینده ناشناس خواست که باز بگوید و عطایى دیگر بگیرد . مرد ناشناس یک بار دیگر، صداى یا قدوس  را روانه کوه‏ها کرد و ابراهیم بار دیگر به وجد آمد. اکنون، دیگر چیزى براى ابراهیم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود . شوق ابراهیم، پایان نپذیرفته بود، اما چیزى براى نثار کردن در بساط خود نمى‏یافت . نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرین دارایى را نیز به او پیشنهاد کرد .

- اى بنده خوب خدا!یک بار دیگر آن نام دلنشین را بگوى تا جان خود را نثار تو کنم .

مرد ناشناس، تبسمى زیبا در صورت خود ظاهر کرد و نزد ابراهیم آمد . ابراهیم در انتظار شنیدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گویى سخن دیگرى با ابراهیم داشت .

- من جبرئیل، فرشته مقرب خداوندم . در آسمان‏ها سخن تو در میان بود و فرشتگان از تو مى‏گفتند؛ تا این که همگى خداى خویش را ندا کردیم و گفتیم: بارالها!چرا ابراهیم که بنده خاکى تو است به مقام خلیل الهى رسید و ما را این مقام نیست . خداوند، مرا فرمان داد که به نزد تو  بیایم و تو را بیازمایم . اکنون معلوم گشت که چرا تو خلیل خدا هستى؛ زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده‏اى .اى ابراهیم!گوسفندان، به کار ما نمى‏آیند و ما را به آن‏ها نیازى نیست . همه آن‏ها را به تو باز مى‏گردانم.

ابراهیم گفت: شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نیست که چیزى را به کسى ببخشند و سپس بازگیرند . من آن‏ها را بخشیده‏ام و باز پس نمى‏گیرم . جبرئیل گفت: پس آن‏ها را بر روى زمین مى‏پراکنم، تا هر یک در هر کجاى صحرا و بیابان که مى‏خواهد، بچرد . پس، تا قیامت، هر که از این گوسفندان، شکار کند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است .

 

10 - شاه شاهان

نوشته‏اند: روزى اسکندر مقدونى، نزد دیوجانس آمد تا با او گفت و گو کند. دیوجانس که مردى خلوت گزیده و عارف مسلک بود، اسکندر را آن چنان که او توقع داشت، احترام نکرد و وقعى ننهاد . اسکندر از این برخورد و مواجهه دیوجانس، برآشفت و گفت:

- این چه رفتارى است که تو با ما دارى آیا گمان کرده‏اى که از ما بى‏نیازى

- آرى، بى‏نیازم .

- تو را بى‏نیاز نمى‏بینم .بر خاک نشسته‏اى و سقف خانه‏ات، آسمان است . از من چیزى بخواه تا تو را بدهم .

- اى شاه!من دو بنده حلقه به گوش دارم که آن دو، تو را امیرند . تو بنده بندگان منى .

- آن بندگان تو که بر من امیرند، چه کسانى‏اند

- خشم و شهوت . من آن دو را رام خود کرده‏ام؛ حال آن که آن دو بر تو امیرند و تو را به هر سو که بخواهند مى‏کشند. برو آن جا که تو را فرمان مى‏برند؛ نه این جا که فرمانبرى زبون و خوارى .

 

 

 

 

 

 

 

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو - - طالب مردى چنینم کو به کو

 

11 - درگاه خالى

بایزید بسطامى، به حتم در شمار بزرگ‏ترین و مؤثرترین عارفان اسلامى و شیفتگان الهى است . به دلیل تأثیرش بر همه مردان راه حق، داستان‏ها و سخنان او بیش از هر عارفى در کتاب‏ها آمده است . عطار در کتاب تذکرة الاولیاء که شرح حال و مقامات عارفان است، بیش از همه، درباره او سخن گفته و شرح حال داده است . در اواخر قرن دوم هجرى در شهر بسطام که اکنون در نزدیکى شهر شاهرود قرار دارد، تولد یافت و در سال 261 قمرى در همان جا درگذشت. مزار او، اینک محل اجتماع گروه‏هایى از مردم اهل دل است و زیارتگاه عام و خاص. درباره بایزید بسطامى، سخن بسیار مى‏توان گفت؛ اما در این جا همین قدر بیفزاییم که وى سمبل و نماد عرفان اسلامى نیز محسوب مى‏شود و علت آن، شهرت وى در میان اهل معرفت است . تا آن جا که مولوى در مثنوى، او را سمبل حقیقت و بزرگى مى‏شمارد و مثل پاکى و صداقت؛ آن جا که مى‏گوید:

از برون، طعنه زنى بر بایزید از درونت ننگ مى‏دارد یزید

 

یعنى از بیرون چنان خود را آراسته‏اى که بایزید را هم قبول ندارى؛ ولى درونت، چنان است که یزید از آن ننگ دارد .

حکایت زیر را عطار در کتاب خود آورده است:

نقل است که بایزید را پرسیدند که این درجه به چه یافتى و بدین مقام از چه راه رسیدى

گفت: شبى در کودکى، از بسطام بیرون آمدم . ماهتاب مى‏تافت و جهان آرمیده بود. به قدرت خدا، جایگاهى را دیدم هژده هزار عالم در جنب آن، ذره‏اى مى‏نمود . سوزى در من افتاد و حالتى عظیم بر من غالب شد . گفتم: خداوندا!درگاهى بدین عظیمى و چنین خالى!و کارگاهى بدین شگرفى و چنین پنهان

همان دم هاتفى آواز داد که درگاه خالى نه از آن است که کس نمى‏آید؛ از  آن است که ما نمى‏خواهیم؛ هر ناشسته رویى، شایسته این درگاه نیست . 

 

 

12 - چاه خون!

روزى پیغمبر ص با لشکریان خویش در محلى فرود آمد . آن حضرت، گروهى از همراهان خود را فرمود تا از چاهى آب برآورند .

مردى از لشکریان باز آمد و گفت:  یا رسول الله!از چاه، آب سرخ بیرون مى‏آید!

رسول ص فرمود:  آن، آب سرخ نیست، خون است .

گفتند: خون در چاه، از کجا آمده است  پیغمبر خدا ص فرمود: گویا على با این چاه، سخن گفته و اسرار خود را در آن ریخته است .

 

 

13 - همسفر با دشمن

الیاس، امیر و سالار سپاه نیشابور بود . در قرن چهارم، نیشابور از بزرگ‏ترین و مهم‏ترین، شهرهاى ایران به شمار مى‏آمد . منصب سپه سالارى در آن شهر و در آن قرون، بسیار مهم و عالى بود .

روزى الیاس نزد عارف بزرگ و همشهرى خود، ابوعلى دقاق آمد .پیش‏  او دو زانو نشست و او را بسى احترام کرد . سپس از ابوعلى خواست که او را پندى دهد.

ابوعلى دقاق گفت: تو را پند نمى‏دهم؛ اما از تو سؤالى دارم که مى‏خواهم آن را پاسخ درست گویى .

الیاس گفت: بپرس تا پاسخ گویم .

دقاق، چشم در چشم الیاس دوخت و گفت: مى خواهم بدانم که تو زر و مال را بیش‏تر دوست دارى یا دشمنت را

الیاس از این سؤال به شگفت آمد . بى‏درنگ گفت:  سیم و زر را دوست‏تر دارم .

ابوعلى، قدرى در خود فرو رفت . سپس سر برداشت و گفت: اگر چنین است که تو مى‏گویى، پس چرا آن را که دوست‏تر دارى زر این جا مى‏گذارى و با خود نمى‏برى؛ اما آن را که هیچ دوست ندارى و خصم تو است، با خویشتن مى‏برى!

الیاس، از این سخن تکانى خورد و چشمانش پر از اشک شد . لختى گذشت؛ به خود آمد و به دقاق گفت:

مرا پندى نیکو دادى و از خواب غفلت، بیدار کردى . خداوند به تو خیر دهد که مرا به راه خیر راه نمودى . 

14 - اگر مرا یافتید ...

بالاخره، سقراط به مرگ، محکوم شد . اکنون او باید خود را براى مرگ آماده کند. کسانى گرد او جمع شدند و از او خواستند که از عقاید خود دست بردارد تا حکم دادگاه درباره او اجرا نشود.

سقراط، گفت: هرگز به حقیقت، پشت نمى‏کنم . من آنچه را که فهمیده‏ام، گفته‏ام و از آن، دست بر نخواهم داشت .

گفتند: فقط براى نجات خود، سخنى باب میل آنان بگو . پس از آن که آزاد شدى، باز به عقاید و باورهاى خود بازگرد . سقراط گفت: هرگز چنین نخواهم کرد . من مرگ را پذیرایم، ولى دروغ را تن نمى‏دهم.

شاگردانش، گریه مى‏کردند و ضجه مى‏زدند . یکى از آن میان گفت:اى استاد!اکنون که دل به مرگ داده‏اى و خود را براى سفر آخرت آماده مى‏کنى، ما را بگوى که پس از مرگت، تو را در کجا و چگونه، به خاک بسپاریم . سقراط تبسم کرد و گفت: پس از مرگ، اگر مرا یافتید، هر کار که خواستید، بکنید.

شاگردان دانستند که استاد، در آخرین لحظات عمر خویش نیز، به آنان درس معرفت مى‏دهد و دریافتند که پس از مرگ انسان، آنچه باقى مى‏ماند، خود او نیست؛ بلکه مقدارى گوشت و استخوان است که اگر به سرعت، آن را در جایى دفن نکنند، فاسد خواهد شد.

سقراط به آنان آموخت که آدمى، پس از مرگ، به جایى مى‏رود که زندگان، او را نمى‏یابند و آنچه از او میان مردم، باقى مى‏ماند، جسمى است که دیگر، ارتباطى و نسبتى با انسان ندارد. از این رو به شاگردانش گفت: اگر مرا یافتید، هر کار که خواستید، بکنید . یعنى شما مرا نخواهید یافت تا در این اندیشه باشید که کجا و چگونه دفن کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

5 - قیمت ملک

شقیق بلخى از عرفاى قرن دوم هجرى و معاصر هارون الرشید، خلیفه مقتدر عباسى است . از مهم‏ترین تعالیم او به شاگردانش، توکل بود.

نقل است که چون شقیق بلخى، قصد کعبه کرد و به بغداد رسید، هارون الرشید، او را نزد خود خواند. چون شقیق به نزد هارون آمد، هارون گفت: تو شقیق زاهدى گفت: شقیق، منم، اما زاهد نیستم.

- مرا پندى ده!

- اگر در بیابان تشنه شوى، چنانکه به هلاکت نزدیک باشى، و آن ساعت، آب بیابى، آن را به چند دینار مى‏خرى

- به هر چند که فروشنده، بخواهد.

- اگر نفروشد مگر به نیمى از سلطنت تو، چه خواهى کرد

- نیمى از ملک خود را به او مى‏دهم و آب را از او مى‏گیرم تا در بیابان، بر اثر تشنگى نمیرم .

- اگر تو آن آب بخورى، ولى نتوانى آن را دفع کنى، چه خواهى کرد

- همه اطبا را از هر گوشه مملکتم، جمع مى‏کنم تا مرا درمان کنند.

- اگر طبیبان نتوانستند، مگر طبیبى که دستمزدش، نیمى از سلطنت تو باشد، چه خواهى کرد

- براى آن که از مرگ، رهایى یابم، نیمى از ملک خود را به او مى‏دهم تا مرا درمان کند.

-اى هارون!پس چه مى‏نازى به ملکى که قیمتش یک شربت آب است که بخورى و از تو بیرون آید

هارون، بگریست و شقیق را گرامى داشت .

16 - پند سوم

حکایت کرده‏اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: در من فایده‏اى، براى تو نیست . اگر مرا آزاد کنى، تو را سه نصیحت مى‏گویم که هر یک، همچون گنجى است . دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى‏گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‏گویم . مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده‏اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته است، به یک درهم مى‏ارزد . پذیرفت و به گنجشک گفت که پندهایت را بگو.

گنجشک گفت: نصیحت اول آن است که اگر نعمتى را از کف دادى، غصه مخور و غمگین مباش؛ زیرا اگر آن نعمت، حقیقتا و دائما از آن تو بود، هیچ گاه زایل نمى‏شد . دیگر آن که اگر کسى با تو سخن محال و ناممکن گفت، به آن سخن هیچ توجه نکن و از آن درگذر .

مرد، چون این دو نصیحت را شنید، گنجشک را آزاد کرد . پرنده کوچک برکشید و بر درختى نشست . چون خود را آزاد و رها دید، خنده‏اى کرد . مرد گفت: نصیحت سوم را بگو!گنجشک گفت: نصیحت چیست !اى مرد نادان، زیان کردى . در شکم من دو گوهر هست که هر یک بیست مثقال وزن دارد . تو را فریفتم تا از دستت رها شوم. اگر مى‏دانستى که چه گوهرهایى نزد من است، به هیچ قیمت، مرا رها نمى‏کردى .

مرد، از خشم و حسرت، نمى‏دانست که چه کند. دست بر دست مى‏مالید و گنجشک را ناسزا مى‏گفت. ناگهان رو به گنجشک کرد و گفت: حال که مرا از چنان گوهرهایى محروم کردى، دست کم، آخرین پندت را بگو. گنجشک گفت: مرد ابله!با تو گفتم که اگر نعمتى را از کف دادى، غم مخور؛ اما اینک تو غمگینى که چرا مرا از دست داده‏اى . نیز گفتم که سخن محال و ناممکن را نپذیر؛ اما تو هم اینک پذیرفتى که در شکم من گوهرهایى است که چهل مثقال وزن دارد. آخر من خود چند مثقالم که چهل مثقال، گوهر با خود حمل کنم! پس تو لایق آن دو نصیحت نبودى و پند سوم را نیز با تو نمى‏گویم که قدر آن نخواهى دانست . این را گفت و در هوا ناپدید شد .

پند گفتن با جهول خوابناک - - تخم افکندن بود در شوره خاک

 

17 - شتر بر بام خانه!

ابراهیم ادهم از نامورترین عرفان اسلامى است که در قرن دوم هجرى مى‏زیست؛ درباه او نوشته‏اند که در جوانى، امیر بلخ بود و جاه و جلالى داشت . سپس به راه زهد و عرفان گرایید و همه آنچه را که داشت، رها کرد. علت تغییر حال و دگرگونى ابراهیم ادهم را به درستى، کسى نمى‏داند . عطار نیشابورى در کتاب تذکرة الاولیاء، دو حکایت مى‏آورد و هر یک را جداگانه، علت تغییر حال و تحول شگفت ابراهیم ادهم مى‏شمرد . در این جا هر دو حکایت را با تغییراتى در عبارات و الفاظ مى‏آوریم .

حکایت نخست:

 

در هنگام پادشاهى، شبى بر تخت خوابیده بود که صدایى از سقف کاخ شنید. از جا برخاست و خود بر بام قصر رفت . دید که مردى ساده و میان سال، بر بالاى بام قصر او، در گشت و گذار است، ابراهیم گفت: تو کیستى گفت: شترم را گم کرده‏ام و این جا، او را مى‏جویم . ابراهیم گفت:اى نادان!شتر بر بام مى‏جویى  آیا شتر، بال دارد که پرواز کند و به این جا بیاید! شتر بر بام چه مى‏کند!

مرد عامى گفت: آرى؛ شتر بر بام جستن، عجیب است؛ اما از آن عجیبت‏تر کار تو است که خدا را بر تخت زرین و جامه اطلس مى‏جویى . این سخن، چنان در ابراهیم اثر کرد که یک مرتبه از هر چه داشت، دل کند و سر به بیابان نهاد. در آن جا، یکى از غلامان خود را دید که گوسفندان او را چوپانى مى‏کند. همان جا، جامه زیبا و گرانبهاى خود را به او داد، و جامه چوپانى او را گرفت و پوشید.

حکایت دوم:

 

روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده، همه را نزد خود مى‏پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند . ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جرأت و یاراى آن نبود که گوید:  تو کیستى و به چه کار مى‏آیى  آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید . ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت:  این جا به چه کار آمده‏اى

مرد گفت:  این جا کاروانسرا است و من مسافر . کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده‏ام تا لختى بیاسایم . ابراهیم به خشم آمد و گفت:  این جا کاروانسرا نیست؛ قصر من است .

مرد گفت:  این سرا، پیش از تو، خانه که بود  ابراهیم گفت: فلان کس  . گفت:  پیش از او، خانه کدام شخص بود.  گفت:  خانه پدر فلان کس .

گفت:  آن‏ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند

گفت:  همه آن‏ها مردند و این جا به ما رسید.

مرد گفت:  خانه‏اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست، به حقیقت کاروانسرا است؛ زیرا هر روز و هر ساعت، خانه کسى است .

ابراهیم، از این سخن، در اندیشه فرو رفت و دانست که خداوند، او را براى این جا و یا هر خانه دیگرى نیافریده است . باید که در اندیشه سراى آخرت بود، که آن جا آرام‏گاه ابدى است و در آن جا، هماره خواهیم بود و ماند .

پیش صاحب نظران، ملک سلیمان باد است - - بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است 

 

 

18 - آب دادن اسب، در حال نماز

ابوحامد غزالى، از دانشمندان بزرگ اسلامى در قرن پنجم و ششم هجرى است . به سال 450 هجرى در توس زاده شد و پنجاه و پنج سال بعد 505 هجرى  در همان جا درگذشت . زندگانى شخصى و علمى امام محمد غزالى، پر از حوادث و مسافرت‏ها و نزاع‏هاى علمى است . وى برادرى داشت که به عرفان و اخلاق شهره بود و در شهرهاى ایران مى‏گشت و مردم را پند و اندرز مى‏داد . نام او احمد بود و چند سالى از محمد، کوچک‏تر . محمد و احمد، هر دو در علم و عرفان به مقامات بلندى رسیدند؛ اما محمد بیش‏تر در علم و احمد در عرفان.

محمد غزالى بر اثر نبوغ و دانش بسیارى که داشت، از سوى خواجه نظام الملک طوسى، وزیر ملکشاه سلجوقى و مؤسس دانشگاه‏هاى نظامیه، به ریاست بزرگ‏ترین دانشگاه اسلامى آن روزگار، یعنى نظامیه بغداد، منصوب شد . وى در همان جا، نماز جماعت اقامه مى‏کرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مى‏کردند. روزى به برادر کوچک‏تر خود، احمد، گفت: مردم از دور و نزدیک به این جا مى‏آیند تا در نماز به من اقتدا کنند و نماز خود را به امامت من بگزارند؛ اما تو که در کنار من و برادر منى، نماز خود را با من نمى‏گزارى .  احمد، رو به برادر بزرگ‏تر خود کرد و گفت:  پس از این در نماز شما شرکت خواهم کردم و نمازم را با شما خواهم خواند.

مؤذن، صداى خود را که گواهى به یکتایى خداوند و رسالت محمد ص بود، بلند کرد و همه را به مسجد فرا خواند. محمد غزالى، عالم بزرگ آن روزگار، پیش رفت و تکبیر گفت . احمد به برادر اقتدا کرد و به نماز ایستاد؛ اما هنوز در نیمه نماز بودند که احمد نماز خود را کوتاه کرد و از مسجد بیرون آمد و در جایى دیگر نماز خواند. محمد غزالى از نماز فارغ شد و همان دم پى برد که برادر، نماز خود را از جماعت به فرادا برگردانده است . او را یافت و خشمگینانه از او پرسید:  این چه کارى بود که کردى

- برادر، محمد!آیا تو مى‏پسندى که من از جاده شرع خارج شوم و به وظایف دینى خود عمل نکنم

- نه نمى‏پسندم .

- وقتى در نماز شدى، من به تو اقتدا کردم؛ ولى تا وقتى به نماز خود، پشت سر تو ادامه دادم که تو در نماز بودى .

- آیا من از نماز خارج شدم

- آرى؛ تو در اثناى نماز، از آن بیرون آمدى و پى کارى دیگر رفتى .

- اما من نمازم را به پایان بردم.

- نه برادر در اثناى نماز، به یاد اسب خود افتادى و یادت آمد که او را آب نداده‏اند . پس در همان حال، در این اندیشه فرو رفتى که اسب را آب دهى و او را از تشنگى برهانى. وقتى دیدم که قلب و فکر تو از خدا به اسب مشغول شده است، وظیفه خود دیدم که نمازم را با کسى دیگر بخوانم؛ زیرا در آن هنگام، تو دیگر در نماز نبودى و نمازگزار باید به کسى اقتدا کند که او در حال خواندن نماز است .

محمد غزالى، از خشم پیشین به شرم فرو رفت و دانست که برادر، از احوال قلب او آگاه است . آن گاه روى به اطرافیان خود کرد و گفت: برادرم، احمد، راست مى‏گوید . در اثناى نماز به یادم آمد که اسبم را آب نداده‏اند و کسى باید او را سیراب کند . 

19 - مولا و لیلا

بشر بن حارث که به بشر حافى  نیز شهرت دارد، از عارفان بنام قرن دوم است . وى اهل مرو بود و گویند در ابتدا روزگار خود را به گناه و خوشگذرانى صرف مى‏کرد که ناگهان به زهد و عرفان گرایید . علت شهرت او به حافى  آن است که هماره با پاى برهنه مى‏گشت . از او حکایات بسیارى نقل شده است؛ از جمله:

در بازار بغداد مى‏گشتم که ناگهان دیدم مردى را تازیانه مى‏زنند. ایستادم و ماجرا را پى گرفتم . دیدم که آن مرد، ناله نمى‏کند و هیچ حرفى که نشان درد و رنج باشد از او صادر نمى‏شود. پس از آن که تازیانه‏ها را خورد، او را به حبس بردند. از پى او رفتم . در جایى، با او رو در رو شدم و پرسیدم: این تازیانه‏ها را به چه جرمى خوردى گفت: شیفته عشقم. گفتم: چرا هیچ زارى نکردى اگر مى‏نالیدى و آه مى‏کشیدى و مى‏گریستى، شاید به تو تخفیف مى‏دادند و از شمار تازیانه‏ها مى‏کاستند. گفت: معشوقم در میان جمع بود و به من مى‏نگریست . او مرا مى‏دید و من نیز او را پیش چشم خود مى‏دیدم . در مرام عشق، زاریدن و نالیدن نیست .

گفتم: اگر چشم مى‏گشودى و دیدگانت معشوق آسمانى را مى‏دید، به چه حال بودى! مرد زخمى، از تأثیر این سخن، فریادى کشید و همان جا جان داد .

در این معنا، مولوى گفته است:

عشق مولا کى کم از لیلا بود - - گوى گشتن بهر او اولى بود

 

همو گوید:

اى دوست شکر بهتر، یا آن که شکر سازد - - خوبى قمر بهتر، یا آن که قمر سازد

 

بگذار شکرها را، بگذار قمرها را - - او چیز دگر داند، او چیز دگر سازد

 

20 - خوشبویى نام

بشر بن حارث، به اصل از مرو بود و به بغداد نشستى . وفاتش آن جا بود.  و سبب توبه وى آن بود که اندر راه کاغذى یافت که بسم الله  بر او نوشته، و پاى بر وى همى نهادند . کاغذ را برگرفت و با درهمى که داشت، غالیه خرید و آن کاغذ را مطیب گردانید و اندر شکاف دیوارى نهاد. 

به خواب دید که هاتفى آواز داد که یا بشر!نام من خوشبو کردى و حرمت‏  نهادى، و ما نیز نام تو معطر کنیم در دنیا و آخرت و تو را بزرگ خواهیم داشت آن چنان که تو نام ما را بزرگ داشتى .

21 - قطره قطره سیل گردد

مردى، چندین رمه گوسفند داشت . آن‏ها را به چوپانى سپرده بود تا در بیابان بگرداند و شیر آن‏ها را بدوشد. هر روز، شیر گوسفندان را نزد صاحب آن‏ها مى‏آورد و او بر آن شیر، آب مى‏بست و به مردم مى‏فروخت . چوپان، چندین بار، صاحب گوسفندان را نصیحت داد که چنین مکن که این خیانت به مردم است . اما آن مرد، سخن شبان را به کار نمى‏بست و کار خود مى‏کرد.

روزى، گوسفندان در میان دو کوه، به چرا مشغول بودند و چوپان، بر بالاى کوه رفته، به آن‏ها مى‏نگریست . ناگاه ابرى عظیم بر آمد و بارانى شدید، بارید. تا چوپان به خود بجنبد، سیلى تند و خروشان، راه افتاد و گوسفندان را با خود برد . چوپان، به شهر آمد و نزد صاحب گوسفندان رفت . مرد پرسید: چگونه است که امروز، براى ما شیر نیاورده‏اى چوپان گفت:اى خواجه!چندین بار تو را گفتم که آب بر شیر نریز و خیانت به مردم را روا مدار . اکنون آن آب‏ها که بر شیرها مى‏ریختى، جمع شدند و گوسفندانت را با خود بردند

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۶
سعید مقدسی

ماجرای شگفت انگیز استقامت یک کوهنورد

دهم می سال 2003 ، محل اتفاق، تقاطع بزرگ کوه های کولورادو در آمریکا.

ساعات اولیه صبح است که آقای رالستون، کوهنورد معروف امریکایی طبق معمول همیشه با دوچرخه و کوله پشتی مخصوص کوهنوردی خودش از خانه خارج می شود . مساحت زیادی را با دوچرخه طی می کند تا به دره معروفی که همیشه برای کوهنوردی به آنجا می رفته است برسد . این همان تقاطع بزرگ کوه های کولورادو است . محلی که هر کوهنوردی از شنیدن نام آن به خود می لرزد .

رالتسون تا رسیدن به دامنه کوه فقط با دو خانم جوان که به قصد تفریح به دامه کوه آمده بودند برخورد می کند و سپس به مقصد همیشگی اش می رسد و برای کوهنوردی از دامنه کوه بالا می رود. چندین ساعت بعد که ورزش همیشگی رالستون به پایان می رسد ، قصد بازگشت می کند ، اما در حال برگشت به سطح زمین سنگ های کوه بر اثر اتفاق کاملاً طبیعی جابجا می شوند و یک سنگ بسیار بزرگ پرتاپ شده و با سرعت تمام به طرف او می آید . آرون تعریف می کند که در آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود که بدنم را با سرعت هر چه تمامتر از زیر سنگ بیرون کشیده و با سرعت حرکت کنم . اما در نهایت بازوی راستم به سنگ گرفت و آن تخته سنگ وحشتناک با وزنی در حدود 700 پوند ( چیزی در حدود 350 کیلوگرم ) بر روی بازوی راستم افتاد و تا کف دست راستم را گرفت . اینجا بود که دیگر از حرکت باز ماندم و نتوانستم بازو تا مچ دستم را از زیر سنگ ماندن نجات بدهم . آرون که هنگام تعریف این واقعه ، عرق سردی بر روی پیشانی اش نشسته است ادامه می دهد که با تمام توان سعی کردم سنگ را حرکت بدهم اما مگر سنگ حرکت می کرد ؟ وزن سنگ بسیار بالا بود و من فقط با یک دست ، نمی توانستم آن را حرکت بده

م و دستم را بیرون بیاورم ، تمام سعی من بر این بود که آرام باشم و در خونسردی کامل به اوضاع فکر کنم . می دانستم که امکانش نیست با یک دست این غول سنگی راحرکت داده و خودم را نجات بدهم . آرون به خوبی می دانست که چندین کیلومتر راطی کرده تا به این نقطه برسد و آن زنان را هم مدت ها پیش در بین راه دیده است پس هیچ کس از حضور او در این مکان خبری ندارد و به همین دلیل کمکی هم از دست کسی ساخته نیست .

دره بسیار عمیق بود و ساکت، هیچ حرکتی دیده نمی شد و هیچ جانداری در آن مکان حضور نداشت . همه آنچه را که به عنوان تغذیه با خود برده بودم شامل یک بطری آب ، چند عدد شکلات و یک ساندویچ خیلی کوچک می شد . آرون چندین روز در همان حالت در آن دره وحشتناک می ماند ، بعد از گذشت پنج روز بطری آب خالی شد و هیچ چیزی برای خوردن باقی نمانده بود . پنج شنبه صبح بود و پنجمین روزی که دستش در زیر آن تخته سنگ بزرگ گیر کرده بود در این چند روز ، چندین سناریوی مختلف از ذهن آرون گذشت و افکار مختلفی برای نجات به فکرش رسید . متاسفانه جایی که مانده بود داخل گودی دره بود و از دید همه کس پنهان شده بود و هیچ امیدی به نجاتش نمی رفت . حتی اگر کشته هم می شد ، معلوم نبود که جسدش را بعد از چند روز پیدا می کردند و آیا اصلا ً کسی موفق به انجام این کار می شد یا نه ؟ آرون تصمیم خودش را گرفت . او می گوید اکنون بعد از بیست روز می توانم از آن واقعه و زجری که کشیدم برای روزنامه ها سخن بگویم . هیچ راه دیگری وجود نداشت به جز اینکه بازویم را قطع کنم . نمی دانستم قادر هستم این کار را انجام بدهم یا نه ؟ اصلاً تصمیم درستی گرفته بودم ؟ جیبهایم را گشتم و تنها چیزی

که پیدا کردم یک چاقوی سویسی بسیار کند و کوچک بود مجبور بودم مشغول شوم . اول یک شریان بند درست کردم و بالای بازویم را سفت بستم . نقشه ام را به اجرا گذاشتم و باهمان چاقوی کوچک شروع کردم به بریدن بازوی خودم . آرون عرق صورتش را پاک می کند و ادامه می دهد : وقتی چاقو به استخوان رسید متوجه شدم که چاقو قادر به شکستن استخوان نیست و تنها راهی که وجود داشت شکستن استخوان بازو بود . دو تا از استخوانهای بازویم را شکستم . درد امانم را بریده بود اما در ان لحظه فقط سعی می گردم به چیزهای خوب در زندگیم فکر کنم . به خوشبختی های گذشته به روزهای خوب ، به خانواده ام و به کوهنوردی های خوبی که داشتم. درد کشنده بود اما تمام فکرم را به مسائل خوب مشغول کرده بودم . وقتی کار بریدن بازو به اتمام می رسد . آرون شروع کرد به خارج شدن از دره و سیزده کیلومتر پیاده روی. خون ریزی اجازه فکر کردن درست به آرون نمی داد و فقط می توانست از روی رد پای کوهنوردهای دیگر حرکت کند تا به جاده برسد. آنجا بود که با یک زن و شوهر هلندی برخورد کرد و درجا غش کرد تمام نیروئی که اندوخته بود به پایان رسیده بود و دیگر توانی برای ادامه دادن نداشت. زن و شوهر هلندی کمی آب

و شیرینی به آرون می دهند تا احساس ضعف را از او دور کنند و سپس وی را با یک هلیکوپتر به اولین مرکز درمانی منتقل کردند .

آزمایش های اولیه نشان می داد که آرون حالت عادی ندارد و خون زیادی از وی رفته است . خلبان هلیکوپتر تعریف میکند که تمام تلاش ما بر این بود که جلوی خواب رفتن او را بگیریم ولی روحیه او مثال زدنی و واقعاً عجیب بود ، باور نمی کنید اگر بگوئیم که آرون با پای خودش وارد بیمارستان شد و تحت مداوای پزشکان بخش قرار گرفت .

آرون رالستون کوهنورد با تجربه ای است که واقعاً می توان گفت ، که قهرمانانه خودش را نجات داده است . او اکنون با یک دست به زندگی خودش ادامه می دهد و هنوز هم به کوهنوردی ادامه می دهد . روحیه مثال زدنی دارد و مشاور خوبی در مشکلات کوهنوردی دیگران به شمار می رود . جالبترین و تکان دهنده ترین بخش مصاحبه و گفتگوی آرون ، قسمتی بود که وی از بریدن استخوان بازویش حرف می زند. "نمی دانستم چگونه باید این کار را به اتمام برسانم ؟ چاقوی کوچک قادر به بریدن استخوان نبود و راهی به جز شکستن استخوان به ذهنم نمی رسید. با تکه سنگی که پیدا کرده بودم سعی کردم استخوانها را بشکنم و دستم را از بدنم جدا سازم."

آرون در پایان این گفتگو با شهامت و افتخار تمام به خبرنگاران حاضر گفت من برای مقابله کردن با هر پیش آمدی آماده هستم . در زندگی لحظاتی وجود داردکه انسان مجبور است تصمیمی را بگیردکه شاید انجام آن در لحظه اول غیر ممکن به نظر برسد ولی هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست من کوهنوردی قدیمی هستم و به تجربه ای که دارم افتخار می کنم .


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۶
سعید مقدسی

چگونه جذاب شویم؟

جذابیت چیزی سوای زیبای است. شخصی می تواند زیبا اشد ولی هرگز جذاب نباشد و همچنین می تواند جذاب باشد ولی زیبا نباشد طرز سلوک آدمی انتخاب لباسها ، حالت های روانی و ....در این امر، مو است.اگر می خواهید فردی موفق و نافذ در قلب ها باشید و از موفقیت لذت ببرید] نخست باید با خودتان ارتباط صحیح برقرار کنید. زیرا معنی و مفهوم رویداد های زندگی را خودتان تایین می کنید. وقتی تمیز و مرتب باشید این هماهنگی شما را جذاب می کند. آن چه مهم است تمیز و مرتب بودن در عین سادگی است. افرادی که به آراستگی خود توجه ندارند از جذابیت و نفوذ خود بر دیگران می کاهند.بیشتر افراد برای آن که جذاب باشند شلوغ می کنند و مدام حرف می زنند و این بزرگترین اشتباه برای جذاب بودن است. دوستی حرف زیبایی می زد و می گفت:نگفتن صلاح است، کم گفتن طلا است، پر گفتن بلا است.

سکوت تاثیر روانی فوق العاده ای دارد و شما را با شخصیت تر و عاقل تر و قابل اعتماد تر معرفی می کند که برای ایجاد صمیمیت و تداوم آن زمینه مساعدی است.ولی سکوت نباید ناشی از خجالت و عدم اعتماد به نفس باشد. در این صورت از جذابیت می کاهد. وقتی نرم و با لطافت و متانت صحبت کنید نخستین گام برای جذاب بودن را برداشته اید. داد و فریاد را نیندازید. ادم های عصبی و خشن برای صمیمیت، نا مناسب هستند و هرگز جذاب نخواهد بود. مودب باشید، افراد بی ادب که ظاهری آراسته دارند هرگز مورد علاقه دیگران نخواهند بود.اگر صبح ناراحت و کسل از خواب بیدار شده اید به جای آرامی بروید و به آهستگی با خود تکرار کنید: من خوشحالم، می می خواهم شاد و جذاب باشم. یا در هنگام برخاستن از خواب به راز و نیاز با پروردگارتان بپردازید و در ادامه بگویید : امروز سلامتی ، موفقیت شادی زیبایی جذابیت و صمیمیت به من تعلق دارد و آن گاه در طلب این خواسته ها گام بردارید.همیشه تبسم کنید ولی شوخی زیادی از جذابیت می کاهد. در تبسم، سنگینی و متانت است و جذابیت ولی در خنده و شوخی بی مورد سبکی و کاهش جذابیت.

قاطع باشید و هدفهای تان را مشخص کنید افراد مصمم و پر تلاش، چون همیشه دارای برنامه ریزی منظمی هستند، دارای جذابیت زیادی می باشند.آن ها با اعتماد به نفس به اینجاد روابط صمیمانه خود ادامه می دهند.هدیه دادن فوران و انفجار صمیمیت است. به ویژه اگر طرف مقابل انتظار این هدیه را نداشته باشد و هرگز اهمیتی ندارد که هدیه چه نوع یا جنسی باشد. مهم اهمیت دادن به طرف مقابل است.مواظب صحبت ها و افکارتان باشید زیرا ذهن نیمه هوشیارتان هر اعتقادی را که به زبان بیاورید، در خود حفظ می کند و آن را می پذیرد با صحبت های شیرین و دلچسب روحیه خود را تقویت و شاد کنید و از واژه های نمی توانم و نمی شود و ..... هرگز استفاده نکنید و به این فکر باشید که می خواهید روز خوبی را در کنار خانواده و دوستان با شادی بگذرانید.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۲۱
سعید مقدسی